احساس او
𝐏𝟏𝟒
«فردا»
با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم و رفتم طبقه پایین مامان داشت سفره صبونه رو میچید
سلام کردمو صبونمو خوردم
وقتی فلیکس اومد دلم می خواست سوال پیچش کنم ولی بجاش
من:سکوت بشدت سرد
اماده شدم رفتیم مدرسه. قبلا من و بابام تو راه مدرسه خیلی صحبت می کردیم ولی خیلی وقته از این فرصتا پیش نمیاد خیلی دوس دام مث قبلا بغلش کنم و تمام روزو با اون بگذرونم
رسیدیم مدرسه و خب....
بهتره براتون تعریف نکنم چون هیچ تعریفی نداشت
«ایندفه با نامادری برگشتیم خونه»
مامان:دخترم یچی میگم قول بده هول نکنی
اها حرف زدناش راجبه فلیکس شرو شد
من:بگو
مامان:امروز.... پدرت.... از یه ارتفاع بلند پرت شد پایین
من:چییییی؟
مامان:آروم باششش
من:ینی چی؟
مامان:خبرش همین 5 دقیقه پیش بهم رسید منم از مدرسه آوردمتون بعد الان بت گفتم
من:الان کجاست؟
مامان:بیمارستانه
سریع لباسامو عوض کردم و دویدم طرف بیمارستان فلان
اونجا گفتم کسی به اسم کیم جانگ سوک داریم
منشی:بله اتاق 105
من با سرعتی که باد به پام نمی رسید دویدم طرف اون اتاق
در اتاق رو که باز کردم پرستار اومد طرفم و گفت:خوب شد رسیدین
من بابامو تا دیدم دویدم طرفش یکم خون رو صورتش مالیده بود
من:بابا باباااااا
بابا:آروم باش دخترم(بی حال)
من:بابا چیشده؟
پرستار:پدرتون از ارتفاع بلندی پرت شده و نخاعش در حال پاره شدنه
من:چییییی؟
پرستار:ما هر کاری از دستمون بر میاد انجام میدیم تا این مشکلو درست کنیم ولی ایشون فعالا فلجه و با تمرین می تونه راه رفتنش رو برگردونه
منم اشک تو چشام جمع شد...
ادامه دارد...
باید یه معذرت خواهی بکنم از @mojdeh.ameri62که بهش قول دادم صبح زود بزارم ولی حالم بد شد نتونستم😓
«فردا»
با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم و رفتم طبقه پایین مامان داشت سفره صبونه رو میچید
سلام کردمو صبونمو خوردم
وقتی فلیکس اومد دلم می خواست سوال پیچش کنم ولی بجاش
من:سکوت بشدت سرد
اماده شدم رفتیم مدرسه. قبلا من و بابام تو راه مدرسه خیلی صحبت می کردیم ولی خیلی وقته از این فرصتا پیش نمیاد خیلی دوس دام مث قبلا بغلش کنم و تمام روزو با اون بگذرونم
رسیدیم مدرسه و خب....
بهتره براتون تعریف نکنم چون هیچ تعریفی نداشت
«ایندفه با نامادری برگشتیم خونه»
مامان:دخترم یچی میگم قول بده هول نکنی
اها حرف زدناش راجبه فلیکس شرو شد
من:بگو
مامان:امروز.... پدرت.... از یه ارتفاع بلند پرت شد پایین
من:چییییی؟
مامان:آروم باششش
من:ینی چی؟
مامان:خبرش همین 5 دقیقه پیش بهم رسید منم از مدرسه آوردمتون بعد الان بت گفتم
من:الان کجاست؟
مامان:بیمارستانه
سریع لباسامو عوض کردم و دویدم طرف بیمارستان فلان
اونجا گفتم کسی به اسم کیم جانگ سوک داریم
منشی:بله اتاق 105
من با سرعتی که باد به پام نمی رسید دویدم طرف اون اتاق
در اتاق رو که باز کردم پرستار اومد طرفم و گفت:خوب شد رسیدین
من بابامو تا دیدم دویدم طرفش یکم خون رو صورتش مالیده بود
من:بابا باباااااا
بابا:آروم باش دخترم(بی حال)
من:بابا چیشده؟
پرستار:پدرتون از ارتفاع بلندی پرت شده و نخاعش در حال پاره شدنه
من:چییییی؟
پرستار:ما هر کاری از دستمون بر میاد انجام میدیم تا این مشکلو درست کنیم ولی ایشون فعالا فلجه و با تمرین می تونه راه رفتنش رو برگردونه
منم اشک تو چشام جمع شد...
ادامه دارد...
باید یه معذرت خواهی بکنم از @mojdeh.ameri62که بهش قول دادم صبح زود بزارم ولی حالم بد شد نتونستم😓
۳.۲k
۱۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.