تو میراث بهارانی و من هم زادهء باران

تو میراث بهارانی و من هم زادهء باران
بگو کی میرسد فصل جدایی هایمان پایان؟

من از نسل سکوت سردم و تو جنس خورشیدی
بیا و قاصدکها را به فصل وصل برگردان

ز جان ما دو تن باران سرآغاز شکفتن شد
ز چشمان تو گل رویید و سهم ماست خارستان

نگو ما هر دو خطهای موازی، بی سرانجامیم
که دست التماسم پل شد و خط زد بر این برهان

دو شمع بی فروغ چشمهایم را نمی بینی؟
بگیر از جانم این آتش بزن بر جان آتشدان...
دیدگاه ها (۱)

تو بگو وصف لب یار ، گناهش با منتو بخوان نغمه ی دلدار ، گناهش...

جان من بیرون نیا در شهر غوغا می شودماه رویت را ببیند غر...

نگارا، وقتِ آن آمد که یکدم ز آنِ من باشیدلم بی‌تو به جان آمد...

‏باز این دل دیوانه , عاشق شده دزدانه می نالد و می گردد , زا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط