کجای قصه;
کجای قصه;
نگفته ام دوست دارم؟!
بگذار فکر کنم
هیچ کجا انگار!
تا یادم می آید،
بهانه هایم هم،
پر بود از فریاد،
فریاد اینکه:
دیوانه! من دیوانه توام!
اما ببخش مرا
انگار همچون کودکی نوزاد بودم،
که هرچه تقلا می کند،
کسی نمی فهمد که شیر می خواهد،
یا گرمای تن مادر می خواهد...
اما حالا که می نویسم
بارها بخوان!
بلند بخوان!
دیوانه
دوست دارم.
نگفته ام دوست دارم؟!
بگذار فکر کنم
هیچ کجا انگار!
تا یادم می آید،
بهانه هایم هم،
پر بود از فریاد،
فریاد اینکه:
دیوانه! من دیوانه توام!
اما ببخش مرا
انگار همچون کودکی نوزاد بودم،
که هرچه تقلا می کند،
کسی نمی فهمد که شیر می خواهد،
یا گرمای تن مادر می خواهد...
اما حالا که می نویسم
بارها بخوان!
بلند بخوان!
دیوانه
دوست دارم.
۶.۵k
۲۷ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.