آن پارهسنگ بینشان بودم من در آن التهاب نخستین

آن پاره‌سنگِ بی‌نشان بودم من در آن التهابِ نخستین
آن پاره‌ْسکونِ خاموش بودم من در آن ملالِ بی‌خویشتنی
آن بوده‌ی بی‌مکان بودم من
آن باشنده‌ی بی‌زمان . ــ

به کدام ذکرم آزاد کردی
به کدام طلسمِ اعظم
به کدام لمس ِ سرانگشت ِ جادوی ؟

از کجا دریافتی درخت اسفندگان
بهاران را با احساس سبز تو سلام می‌گوید
و ببر ِ بیشه
غرورش را در آیینه‌ی احساس تو می‌آراید ؟

از کجا دانستی ؟

#احمد_شاملو
@dastkhatcafe
دیدگاه ها (۱)

باد زنگولهء دنیاست، کوه‌ها شاید کوهان شتری!خواه بازرگان جاده...

دنیا دو لحظه استلحظه‌ای که می‌رقصیلحظه‌ای که لبخند می‌زنیاگر...

دل نبستم به جهانی کههمه وسوسه استاز همه ارث جهان یک توبرایم ...

باید خدا را به زمین بیاورم ، دستانش را بگیرم ، ببرم کنارِ بی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط