آژانس دونفره پارت ۱۲
ایباراکی_ظهر ۷/۲۶
دازای: وااااای چقد دیگه میرسیم؟
چویا: خیلی دیگهههههه!
رانپو: بچه ها آروم باشید اگه یه کم بریم جلو تر همه چیز راحت تر میشه چون میرسیم به یه بیابون خالی!
*** ماجراجوهای داستان وارد یک کوچه باریک میشن در حال رد شدن ازش بودن که ناگهان یکی میپره جلو راهشون و تفنگش رو درمیاره! ***
فرد ناشناس: شما باید همراه من بیایید! ، مقاومت نکنید!
دازای: خدا خیرت بده بزن منو راحت کن، آخه کیو دیدی نزدیک زمستون انقدر گرمش باشه؟
چویا رو به دازای: از جانب خودت حرف بزن
و بعد هم شروع به استفاده از قدرتش میکنه بیخبر از اینکه شخصی که قصد بردنشون رو داشت دقیقاً هم قدرت با چویا بود!
چویا: هیچ میدونی من کی هستم؟
فرد ناشناس: امکان نداره کسی نشناسدت اونم به عنوان یک عضو سابق مافیا! ، چویا ناکاهارا!
چویا با اصبانیت گفت: من هنوزم یک عضو از مافیام!
فرد ناشناس: ولی قبول کن مافیای بندر خیلی پیر و قدیمی شده
چویا: تو کی هستی!؟
فرد ناشناس: میتونی من رو ، ......
هنوز حرفش تموم نشده بود که دازای با مشت میکوبونه تو صورتش جوری که پخش زمین میشه!
دازای: عجله کنید، این یکی از افرادی هست که باعث تاخیر قطار شدن!
چویا: چی؟! وایسا الان حسابتو میرسم! ، هیچ میدونی دو روز خوابیدن پیش این دلقک چه حسی داره؟!
و به دازای اشاره میکنه ولی رانپو دستش رو میگیره و همه باهم به سمت خروج میرن
فرد ناشناس: بالاخره گیرتون میارم!
دازای نفس نفس زنان: خب.....یادت باشه...... تو دفترچه خاطراتت بنویسی....... امروز یه دلقک کمک کرد از دست یه روانی جون سالم به در ببرم!
چویا: ههع! ، اگه تو نبودیم خودم از پسش بر میومدم!
دازای: زهی خیال باطل!
رانپو هم دقیقاً بین دازای و چویا با چهرهای که داد میزد "واقعاً برای جفتتون متاسفم" بهشون نگاه میکرد!
دازای: وااااای چقد دیگه میرسیم؟
چویا: خیلی دیگهههههه!
رانپو: بچه ها آروم باشید اگه یه کم بریم جلو تر همه چیز راحت تر میشه چون میرسیم به یه بیابون خالی!
*** ماجراجوهای داستان وارد یک کوچه باریک میشن در حال رد شدن ازش بودن که ناگهان یکی میپره جلو راهشون و تفنگش رو درمیاره! ***
فرد ناشناس: شما باید همراه من بیایید! ، مقاومت نکنید!
دازای: خدا خیرت بده بزن منو راحت کن، آخه کیو دیدی نزدیک زمستون انقدر گرمش باشه؟
چویا رو به دازای: از جانب خودت حرف بزن
و بعد هم شروع به استفاده از قدرتش میکنه بیخبر از اینکه شخصی که قصد بردنشون رو داشت دقیقاً هم قدرت با چویا بود!
چویا: هیچ میدونی من کی هستم؟
فرد ناشناس: امکان نداره کسی نشناسدت اونم به عنوان یک عضو سابق مافیا! ، چویا ناکاهارا!
چویا با اصبانیت گفت: من هنوزم یک عضو از مافیام!
فرد ناشناس: ولی قبول کن مافیای بندر خیلی پیر و قدیمی شده
چویا: تو کی هستی!؟
فرد ناشناس: میتونی من رو ، ......
هنوز حرفش تموم نشده بود که دازای با مشت میکوبونه تو صورتش جوری که پخش زمین میشه!
دازای: عجله کنید، این یکی از افرادی هست که باعث تاخیر قطار شدن!
چویا: چی؟! وایسا الان حسابتو میرسم! ، هیچ میدونی دو روز خوابیدن پیش این دلقک چه حسی داره؟!
و به دازای اشاره میکنه ولی رانپو دستش رو میگیره و همه باهم به سمت خروج میرن
فرد ناشناس: بالاخره گیرتون میارم!
دازای نفس نفس زنان: خب.....یادت باشه...... تو دفترچه خاطراتت بنویسی....... امروز یه دلقک کمک کرد از دست یه روانی جون سالم به در ببرم!
چویا: ههع! ، اگه تو نبودیم خودم از پسش بر میومدم!
دازای: زهی خیال باطل!
رانپو هم دقیقاً بین دازای و چویا با چهرهای که داد میزد "واقعاً برای جفتتون متاسفم" بهشون نگاه میکرد!
۲.۴k
۰۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.