افتابدرحجاب

📚#افتاب_در_حجاب
♥️#ادامه_قسمت44

همه را سوار مى کنم. همه وحشت زده پا پس مى کشند...
و با چشمهاى از حدقه درآمده ، خیره و معطل مى مانند. در میان زنان و کودکان ، چشم مى گردانى و نگاه در نگاه سکینه مى مانى:_سکینه جان ! بیا کمک کن!سکینه ، چشم مى گوید و پیش مى آید.. و هر دو، دست به کار سوار کردن بچه ها مى شوید.
کارى که پیش از این هیچ کدام تجربه نکرده اید....

همچنانکه زنان و کودکان نیز سفرى اینگونه را در تمام عمر تجربه نکرده اند.
زنان و کودکان ، خود وحشت زده و هراسناکند... و دشمن نمى فهمد که براى ترساندنشان نیاز به اینهمه خباثت نیست.... کوبیدن بر طبل و دهل ،
جهانیدن شتر، پایکوبى و دست افشانى و هلهله.آیا این همان دشمنى است که دمى پیش در نوحه خوانى تو گریه مى کرد؟در میانه این معرکه دهشتزا،...
با حوصله اى تمام و کمال ، زنان و کودکان را یک به یک سوار مى کنى...
و با دست و کلام و نگاه ، آرام و قرارشان مى بخشى.

اکنون سجاد مانده است و سکینه و تو.رمق ، آنچنان از تن سجاد، رفته است که نشستن را هم نمى تواند چه رسد به ایستادن و سوار شدن....
تو و سکینه در دو سوى او زانو مى زنید، چهار دست به زیر اندام نحیف او مى برید....

#ادامه_دارد....
دیدگاه ها (۰)

📚#افتاب_در_حجاب♥️#قسمت45چهار دست به زیر اندام نحیف او مى بری...

📚#افتاب_در_حجاب♥️#ادامه_قسمت45در همین آخرین سفر از مدینه ، پ...

📚#افتاب_در_حجاب♥️#قسمت44بهانه ای می یابند تا سیر گریه کنند.....

📚#افتاب_در_حجاب♥️#ادامه_قسمت43اصحاب پیامبر، سعى در آرام کردن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط