خواهش میکنم این متن رو بخوانید...
خواهش میکنم این متن رو بخوانید...
چقدر این قفس تنگ است من تاب تنگنا ندارم
من در بین آدمهایی زندگی میکنم که فقط خوب "حرف زدن" را آموخته اند , من در بین آدمهایی زندگی میکنم که هنوز افکار هزاران سال پیش را دارند و در "جاهلیت" دست و پا میزنند ...
من در بین آدمهایی زندگی میکنم که "شیک" می پوشند و عطر میزنند , با آخرین مد روز دنیا حرکت میکنند , اما وقتی با آنها سخن میگویی , بوی "کهنگی ذهن" و فکرشان حالت را بهم میزند ...
من در بین آدمهایی زندگی میکنم که وقتی "زنی" را با چادر میبینند فکر میکنند , یا به "ملاقات" شوهرش در "زندان" میرود ,
یا میرود "خانه ای" را تمیز کند یا میرود در دادگاه تا "طلاق" بگیرد
مردان سرزمین من شیفته ی صورت "آرایش" کرده و
"موهای مش" کرده و "هیکل اروپایی" میشوند ...
زنان سرزمین من مردانگی را با میزان "حساب بانکی" و مدل ماشین میسنجند , کودکان سرزمین من شیفته ی کتاب "هری پاتر" و بازیهای روز دنیا میشوند ...
من در سرزمینی زندگی میکنم که "ناخن های فرنچ شده"
"ابروهای تتو شده" میزان شعور فرد را مشخص میکند ...
من در سرزمینی زندگی میکنم که مردهایش "زن" را وسیله ای تفریحی میبینند و وقتی تکراری میشود برایش , او را دور می اندازد ...
من در سرزمینی زندگی میکنم که زنانش به جای خرید "کتاب" و بالا بردن سطح علم و دانش مدام در مغازه های لوازم "بزک" و "دوزک" پرسه میزنند , من در سرزمینی زندگی میکنم :
که "مردان واقعیش" گمنام مانده اند و زنان عالمش ناشناخته ...
من در سرزمینی زندگی میکنم که خوب بودن "گنگ مانده" و "جهالت" بیداد میکند , من در سرزمینی زندگی میکنم که روزی مهد ادب و علم و فرهنگ بود و حالا شده بازیچه دست شبکه های ضد فرهنگی ...
من در سرزمینی زندگی میکنم که "بازیگرش" با عریان کردن خود از سوی عده ای تشویق میشود و نام خود را هنرمند نامیده ...
من در سرزمینی زندگی میکنم که هنرمندهایش غریب مانده اند ...
دلتنگم برای کشورم کشوری که روزی نامش یادآور اقتدار و فرهنگ و ادب بود , دلتنگم برای هویت گمشده ای که من را ایرانی میکرد ,
اما حالا در بین افکار شرق و غرب دست و پا میزنیم و غرب را افتخار میدانیم ...
چقدر این قفس تنگ است من تاب تنگنا ندارم
من در بین آدمهایی زندگی میکنم که فقط خوب "حرف زدن" را آموخته اند , من در بین آدمهایی زندگی میکنم که هنوز افکار هزاران سال پیش را دارند و در "جاهلیت" دست و پا میزنند ...
من در بین آدمهایی زندگی میکنم که "شیک" می پوشند و عطر میزنند , با آخرین مد روز دنیا حرکت میکنند , اما وقتی با آنها سخن میگویی , بوی "کهنگی ذهن" و فکرشان حالت را بهم میزند ...
من در بین آدمهایی زندگی میکنم که وقتی "زنی" را با چادر میبینند فکر میکنند , یا به "ملاقات" شوهرش در "زندان" میرود ,
یا میرود "خانه ای" را تمیز کند یا میرود در دادگاه تا "طلاق" بگیرد
مردان سرزمین من شیفته ی صورت "آرایش" کرده و
"موهای مش" کرده و "هیکل اروپایی" میشوند ...
زنان سرزمین من مردانگی را با میزان "حساب بانکی" و مدل ماشین میسنجند , کودکان سرزمین من شیفته ی کتاب "هری پاتر" و بازیهای روز دنیا میشوند ...
من در سرزمینی زندگی میکنم که "ناخن های فرنچ شده"
"ابروهای تتو شده" میزان شعور فرد را مشخص میکند ...
من در سرزمینی زندگی میکنم که مردهایش "زن" را وسیله ای تفریحی میبینند و وقتی تکراری میشود برایش , او را دور می اندازد ...
من در سرزمینی زندگی میکنم که زنانش به جای خرید "کتاب" و بالا بردن سطح علم و دانش مدام در مغازه های لوازم "بزک" و "دوزک" پرسه میزنند , من در سرزمینی زندگی میکنم :
که "مردان واقعیش" گمنام مانده اند و زنان عالمش ناشناخته ...
من در سرزمینی زندگی میکنم که خوب بودن "گنگ مانده" و "جهالت" بیداد میکند , من در سرزمینی زندگی میکنم که روزی مهد ادب و علم و فرهنگ بود و حالا شده بازیچه دست شبکه های ضد فرهنگی ...
من در سرزمینی زندگی میکنم که "بازیگرش" با عریان کردن خود از سوی عده ای تشویق میشود و نام خود را هنرمند نامیده ...
من در سرزمینی زندگی میکنم که هنرمندهایش غریب مانده اند ...
دلتنگم برای کشورم کشوری که روزی نامش یادآور اقتدار و فرهنگ و ادب بود , دلتنگم برای هویت گمشده ای که من را ایرانی میکرد ,
اما حالا در بین افکار شرق و غرب دست و پا میزنیم و غرب را افتخار میدانیم ...
۲.۷k
۰۵ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.