ددی دیوانه
یکدفعه با سرعت زیادی به سمتم اومد میدونستم بهم نیاز داره پس گذاشتم محکم دندون هاشو توی گردنم فرو کنه و زره زره خونمو بخورهبعد از ۵مین از خودن خون دست ور داشت و به حالت عادی برگشت
و بیهوش شد قبل از اینکه جسمش به زمین برخورد کنه بغلش کردم و بردمش خونه روی تخت خوابوندمش و کنارش خوابیدم خیلی وقت بود که دیگه کابوس سراغم نمیومد شاید از زمانی که اون کنارم بود بدون فکر کردن به چیزی منم کنارش خوابیدم
(ویو ا/ت)
با سر درد بدی چشمام رو باز کردم دندونای نیشم میخارید گشنم بود پوستم میسوخت
درد بدی داشت به همین خاطر یونگیو صدا زدم
#یونگی یونگی بلند شو
&هااااا
#یونگی بلندشو من حالم خوب نیست
یونگی مثل جن از جاش پرید
&خوبی چیشده کجات درد میکنه کسی کاری کرده
#وای نفس بگیر سرم رفت هیچی نشده فقط گشنمه پوستم میسوزه و سردرد دارم دندون نیشمم میخاره
&آهان زهرم ریخت طبیعیه چون داره تبدیلاتت کامل میشه
از بغل میز یه لیوان قرمز رنگ ور داشت و بهم داد
&بیا بخور
#چرا این رنگیه؟ چیه ؟
&یه بار شد یه چیز بهت بدم تو صد تا سوال نپرسی بخور دیگه خونه خون گشنگیت بخاطر اینه
#باشه پیشیه بد اخلاق
یه نگاه شیطنت امیزی بهت کرد و خون رو نزدیک اورد خواستی ازش بگیری که بهت نداد بجاش کمی از خون رو ریخت روی لبات
(ویو یونگی)
دلم شیطنت میخواست پس با یه اتفاق ناگهانی تصمیم گرفتم لب هاش رو ببوسم
وقتی خون رو روی لباش ریختم ترکیب خیلی قشنگی با لبهاش ساخته بود پوستی که هر ثانیه سفید تر میشد خیلی جذاب بود پس سریع رفتم سمتش و لب های پوفکیش رو با لبام بوسیدم و دندونام رو توی لباش فرو کردم خیلی خوش مزه بود طعم لباش با خون طعمی بود که من عاشقش شدم حس کردم داره نفس کم میاره پس دستکشیدم یه نفس گرفت و دوباره شروع کردم ولی فرقش اینبار این بود که زبونم رو به داخل دهنش راه دادم و به زبونش بازی گرفتم برخورد دوتا ماهیچه هامون به هم حسی وصف نشدنی برامون آزاد میکرد
امید وارم دوست داشته باشید♡
و بیهوش شد قبل از اینکه جسمش به زمین برخورد کنه بغلش کردم و بردمش خونه روی تخت خوابوندمش و کنارش خوابیدم خیلی وقت بود که دیگه کابوس سراغم نمیومد شاید از زمانی که اون کنارم بود بدون فکر کردن به چیزی منم کنارش خوابیدم
(ویو ا/ت)
با سر درد بدی چشمام رو باز کردم دندونای نیشم میخارید گشنم بود پوستم میسوخت
درد بدی داشت به همین خاطر یونگیو صدا زدم
#یونگی یونگی بلند شو
&هااااا
#یونگی بلندشو من حالم خوب نیست
یونگی مثل جن از جاش پرید
&خوبی چیشده کجات درد میکنه کسی کاری کرده
#وای نفس بگیر سرم رفت هیچی نشده فقط گشنمه پوستم میسوزه و سردرد دارم دندون نیشمم میخاره
&آهان زهرم ریخت طبیعیه چون داره تبدیلاتت کامل میشه
از بغل میز یه لیوان قرمز رنگ ور داشت و بهم داد
&بیا بخور
#چرا این رنگیه؟ چیه ؟
&یه بار شد یه چیز بهت بدم تو صد تا سوال نپرسی بخور دیگه خونه خون گشنگیت بخاطر اینه
#باشه پیشیه بد اخلاق
یه نگاه شیطنت امیزی بهت کرد و خون رو نزدیک اورد خواستی ازش بگیری که بهت نداد بجاش کمی از خون رو ریخت روی لبات
(ویو یونگی)
دلم شیطنت میخواست پس با یه اتفاق ناگهانی تصمیم گرفتم لب هاش رو ببوسم
وقتی خون رو روی لباش ریختم ترکیب خیلی قشنگی با لبهاش ساخته بود پوستی که هر ثانیه سفید تر میشد خیلی جذاب بود پس سریع رفتم سمتش و لب های پوفکیش رو با لبام بوسیدم و دندونام رو توی لباش فرو کردم خیلی خوش مزه بود طعم لباش با خون طعمی بود که من عاشقش شدم حس کردم داره نفس کم میاره پس دستکشیدم یه نفس گرفت و دوباره شروع کردم ولی فرقش اینبار این بود که زبونم رو به داخل دهنش راه دادم و به زبونش بازی گرفتم برخورد دوتا ماهیچه هامون به هم حسی وصف نشدنی برامون آزاد میکرد
امید وارم دوست داشته باشید♡
۳.۸k
۱۴ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.