رمان چشمان خمار تو



ات : از خواب بیدار شدم و رفتم سرویس و کارهای مربوطه رو انجام دادم و میکاپ کردم و لباس هامو پوشیدم که چشمم خورد به عکس کوک...رفتپ سمتش و روی تخت نشستم عکس رو برداشتم که ی قطره اشک از چشمم چکید...ک...کوک الان ک...کجایی...چرا برنمی گردی؟!...اصلا زنده ای؟!..اگه مردی پس چرا جسدن رو پیدا نکردن...اگه زنده...چرا نمیای...نمیای کن دوباره مث قبل باشیم...دوتا عاشق...اگه زنده ای بازم عاشقمی؟! ...یا فقط منم که ⁴ ساله خنده ب به روم نیومده...از وقتی غیبت زده ی مرده شدم...ی مرده متحرک ...ی مرده ی لیلا که منتظر مجنونشع...ولی..م..مجنونشع...عکس رو گذاشتم سرجاش و بلند شدم و رفتم سمت آشپزخونه اشکامو پاک کردم و صبحونه درست کردم و مشغول خوردنش شدم که زنگ خونه رو زدن...
دیدگاه ها (۲)

رمان چشمان خمار تو

رمان چشمان خمار تو

بچه ها به دوستاتونم ایدیم رو بفرستین زیادمون کنید لطفاً کمک ...

ببخشید بچه ها حالم اصلا خوب نیس نمیتونم فعالیت کنم ببخشید🥲❤️

بازنشر

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط