پارت

پارت 63
(رادوین)

نفس صدامون زد که بریم واسه شام . سر میز یه نگاه سرسری

به همه انداختم. هر سه تا دختر که توی خودشون بودن .

آرشام هم که اصلا تو این دنیا نبود .

بعد از شام رفتم کنار آرشام روی مبل نشستم و رو بهش گفتم :
چته آرشام ؟ تو اون دنیایی

آرشام : عهههههههه تو و متین امشب چه گیری به من دادید..

من : خب توی خودتی میخوام بدونم چت شده . نا سلامتی

رفیقمی .

آرشام : امشب به احتمال زیاد نفس بهت میگه.

من : چیو ؟؟

آرشام : خودش میگه چقدر عجولی.

همون وقت متین اومد کنارمون و گفت : میگم آرشام میدونم

الان حالت خرابه ها . ولی باید یه چیزی بهتون بگم

من : چی؟؟

متین : من توی اتاق آرمان عین همون خنجر چوبی که ما

ناخواسته توی ماشین آرشام پیدا کردیم رو دیدم . روش هم یه

لکه ی خون بود .

آرشام بهت زده به حرفای من گوش میداد . انگار تحملش رو

نداشت .

آرشام : ای خدا چرا این همه اتفاق توی یه شب .

متین : یعنی چی ؟؟

همون لحظه آرمان با یه سینی شربت اومد و نذاشت حرف

هامون ادامه پیدا کنه .

نمیدونم چرا ولی آرشام یه طور خاص و بدی به آرمان نگاه

میکرد .
دیدگاه ها (۱)

پست جدید اینستا ی هاندههههههه#هانده_ارچلhande.ercle

لعنت به حسی که نذاشتی هیچ کسی به جات بیاد

☺ ☺ ☺

پارت 62(متین)رفتم کنار آرمان . میخواستم کتم رو بزارم توی اتا...

پارت : ۴۵

Revenge or love ? Part 5 بعد از اون حرفش یکی با عجله چراعای...

زور و عشق پارت ۲

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط