گروگان( پارت ۱)
گروگان( پارت ۱)
تابحال دیدین گروگان عاشق گروگان گیر بشه برای من اتفاق افتاد من بدجور عاشقش شدم
پدر من سفیر کره جنوبی هست پدرم کره ای هست و مادرم آمریکایی و من یه دختر دورگه کره ای امریکایی هستم
توی طراحی لباس استعداد زیادی دارم اما پدرم همیشه به خاطر طراحی منو سرزنش میکنه و میگه با طراحی لباس به جایی نمیرسم
خب همه چی از دوسال پیش شروع شد تولد ۱۹ سالگی من
(فلش بک دوسال قبل)
امشب تولدم بود خوانوادم هرسال واسم تولدهای بزرگ میگیرین نه واسه خودم واسه اینکه خوانواده های محترم و بزرگی میان تولدم اوف لابد پسر رئیس جمهورم مثل هرسال قراره بیاد پسر رئیس جمهور یه دختر باز به تمام معنا هست و همیشه دور بر من میپلکه حالم ازش بهم میخوره
(چند ساعت بعد )
تقریبا همه مهمونا آمده بودن که صدای شلیک از بیرون آمد چند نفر با لباس های سیاه ماسکی که باعث میشد چهرشون دیده نشه آمدن داخل
دوتا مرد آمدن سمت من و دستامو گرفتن یکی از اون مردا گفت
مرده . به به جناب سفیر رئیس دخترتون رو میخوان امیدوارم منظورمو فهمیده باشین
و بعد سریع منو از اونجا بردن بیرون
(یک سال بعد)
حدود یک ساله که توی این عمارت زندانی ام و برخلاف تصوراتم رئیس شون خیلی مهربانه ، خیلی جذابه ، خیلی مودبه ولی من آدم بشو نیستم تا الان هزاران بار سعی کردم فرار کنم ولی باز منو گیر انداختن امروزم یه راه دیگه واسه فرار پیدا کردم
تابحال دیدین گروگان عاشق گروگان گیر بشه برای من اتفاق افتاد من بدجور عاشقش شدم
پدر من سفیر کره جنوبی هست پدرم کره ای هست و مادرم آمریکایی و من یه دختر دورگه کره ای امریکایی هستم
توی طراحی لباس استعداد زیادی دارم اما پدرم همیشه به خاطر طراحی منو سرزنش میکنه و میگه با طراحی لباس به جایی نمیرسم
خب همه چی از دوسال پیش شروع شد تولد ۱۹ سالگی من
(فلش بک دوسال قبل)
امشب تولدم بود خوانوادم هرسال واسم تولدهای بزرگ میگیرین نه واسه خودم واسه اینکه خوانواده های محترم و بزرگی میان تولدم اوف لابد پسر رئیس جمهورم مثل هرسال قراره بیاد پسر رئیس جمهور یه دختر باز به تمام معنا هست و همیشه دور بر من میپلکه حالم ازش بهم میخوره
(چند ساعت بعد )
تقریبا همه مهمونا آمده بودن که صدای شلیک از بیرون آمد چند نفر با لباس های سیاه ماسکی که باعث میشد چهرشون دیده نشه آمدن داخل
دوتا مرد آمدن سمت من و دستامو گرفتن یکی از اون مردا گفت
مرده . به به جناب سفیر رئیس دخترتون رو میخوان امیدوارم منظورمو فهمیده باشین
و بعد سریع منو از اونجا بردن بیرون
(یک سال بعد)
حدود یک ساله که توی این عمارت زندانی ام و برخلاف تصوراتم رئیس شون خیلی مهربانه ، خیلی جذابه ، خیلی مودبه ولی من آدم بشو نیستم تا الان هزاران بار سعی کردم فرار کنم ولی باز منو گیر انداختن امروزم یه راه دیگه واسه فرار پیدا کردم
۶۶.۳k
۰۳ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.