نیستی

.
✍نیستی
و هنوز لب هایت
برایم بوسه می فرستند
برایم حرف می زنند
از تمام ناگفته های
که بر گوش های من سنگینی می کرد

برگرد
برگرد و ببین تمام خیابان های شهر را
سند زده ام بنام کفش هایت

برگرد
اینبار
پاییز انگورها را جوری دیگر نوشته است

که شهر تلو تلو می خورد
خیابان تلوتلو می خورد
پیاده رو تلو تلو...

کوچه اما
دراز به دراز افتاده است
به فکر پاهایی
که نرفته اند
تا برنگردند

خدیجه_صفالومنزه
دیدگاه ها (۳)

چه زیباست شعر دستان تو☘

گر بگویم عاشقم با من مدارا میکنی یا که بازم مثل سابق عشق وحا...

.با تو و عشق تو زنده بودمبعد تو من خودم هم نبودم...

دستهایمبرای نوشتن از تو وقلبمبرای عاشقانه گفتن برای توهر روز...

این آخرین بار است که آبادی تمام شهر ها را درون چشم هایت میبی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط