تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره ازباغچه همسای
تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره ازباغچه همسایه سیب را دزدیدم... باغبان از پی من تند دوید...
سیب راست تو دید...
غضب الوده به من کرد نگاه...
سیب دندان زده ازدست تو
افتاد به خاک...
وتو رفتی و هنوز...
سالهاست که در گوش من ارام ارم...
خش خش گام تو تکرار کنان...
میدهد آزارم...
ومن اندیشه کنان...
غرق این پندارم...
که چرا خانه کوچک ما سیب نداشت.
سیب راست تو دید...
غضب الوده به من کرد نگاه...
سیب دندان زده ازدست تو
افتاد به خاک...
وتو رفتی و هنوز...
سالهاست که در گوش من ارام ارم...
خش خش گام تو تکرار کنان...
میدهد آزارم...
ومن اندیشه کنان...
غرق این پندارم...
که چرا خانه کوچک ما سیب نداشت.
۱.۵k
۰۴ اردیبهشت ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.