تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره ازباغچه همسای

تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره ازباغچه همسایه سیب را دزدیدم... باغبان از پی من تند دوید...
سیب راست تو دید...
غضب الوده به من کرد نگاه...
سیب دندان زده ازدست تو
افتاد به خاک...
وتو رفتی و هنوز...
سالهاست که در گوش من ارام ارم...
خش خش گام تو تکرار کنان...
میدهد آزارم...
ومن اندیشه کنان...
غرق این پندارم...

که چرا خانه کوچک ما سیب نداشت.
دیدگاه ها (۱)

برای تو مینویسم ...برای عزیزی که ازش دورم ...برای تویی که از...

بازے را با خیانت برده اے;مڹ از حق خود ڪَذشتم ...؛ اما شنیده‌...

آیینه پرسید: که چرا دیر کرده است ؟نکند دل دیگری او را اسیر ک...

هربار که کودکانه دست کسی رو گرفتم گم شده ام ! ترس من از گم ش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط