وقتی مافیان و از دستشون فرار میکنی و گمت میکنن ولی وقتی پ
وقتی مافیان و از دستشون فرار میکنی و گمت میکنن ولی وقتی پیدا میکنن که با بزرگترین دشمنشون ازدواج کردی
(سناریو درخواستی)
«مکنه لاین»
جیمین: تورو توی مهمونی در حال رقص با همسرت دیده بود و از چشم هاش خون میبارید
گیلاس شرابشو سر کشید و سمتتون اومد
پشتت شروع به رقصیدن کرد و دستاش رو روی کمرت کشید: توی دستاش خوش میگذره ا.ت من؟!
نفسش که بوی الکل میداد روی شونهت خالی شد و دستش رو روی کمرت محکم کرد~..
تهیونگ: خبر ازدواجت به گوشش رسید..با لباس عروس وارد سالن شدی و به سمت جایی رفتی که باید اونجا میایستادی
لحظه ایی رسید که باید همسرت رو میبوسیدی ولی صدای آشنایی کارت رو متوقف کرد: شرمنده شرمنده وقتتون رو میگیرم عزیزان..اوه چه زوج زیبایی
سوت آرومی کشید و ادامه داد: اومدم چیزی رو عرض کنم که باید خیلی وقت پیش همه میدونستن!
به سمت تو و همسرت برگشت و دستش رو توی جیبش برد: میدونی که آدم حساسی هستم..همه این رو میدونن...پس!
اسلحه کوچیکی رو از توی جیبش بیرون آورد و به همسرت شلیک کرد: چیزی که برای منه...فقط متعلق به منه! و اگه این قانون رو زیر پا بزاری..عاقبتت میشه این!
روی سکو میاد و جای همسرت که الان با خون زیادی روی زمین افتاده میایسته: بهت گفته بودم.. من از اموالم نمیگذرم!
سرش رو سمتت میاره و لب هات رو میبوسه
جونگکوک: توی پارک همیشگی که تو و جونگ کوک اونجا قدم میزدین رفته بود و حالا تورو با کسی دیده بود که رقیبش بود!
قفل شدن قلبش رو به وضوح حس کرد و سعی کرد لرزشی که توی وجودش افتاده رو انکار کنه
ولی با هر لبخندت..درد بیشتری به جون جونگکوک میوفتاد..
نتونست تحمل کنه
قدم های سست شدهش رو سمتتون آورد و توی دو قدمیتون ایستاد: خوشحالم میبینمت.. فرشته من! شاید این آخرین دیدارمون باشه..نمیدونم..ولی..خوشحالم میبینم..میخندی و خوشحالی..این برام ارزش داره پریزاد!
اسلحه کوچیکش رو از توی جیب کتش بیرون میاره و روی شقیقه خودش فشار میده: توی این زندگی که نشد..لااقل توی زندگی بعدی مال من باش پریزاد من!
و قبل از اینکه حرفی بزنی جسم جونگکوک روی زمین افتاد..بدون جون..بدون روح..فقط یک کالبد ضعیف و از بین رفته!!
خبخخبخبخبخب بلوبریام یه لایک و کامنت کوچولو میتونه خیلی خوشحالم کنه بوس بهتون
(سناریو درخواستی)
«مکنه لاین»
جیمین: تورو توی مهمونی در حال رقص با همسرت دیده بود و از چشم هاش خون میبارید
گیلاس شرابشو سر کشید و سمتتون اومد
پشتت شروع به رقصیدن کرد و دستاش رو روی کمرت کشید: توی دستاش خوش میگذره ا.ت من؟!
نفسش که بوی الکل میداد روی شونهت خالی شد و دستش رو روی کمرت محکم کرد~..
تهیونگ: خبر ازدواجت به گوشش رسید..با لباس عروس وارد سالن شدی و به سمت جایی رفتی که باید اونجا میایستادی
لحظه ایی رسید که باید همسرت رو میبوسیدی ولی صدای آشنایی کارت رو متوقف کرد: شرمنده شرمنده وقتتون رو میگیرم عزیزان..اوه چه زوج زیبایی
سوت آرومی کشید و ادامه داد: اومدم چیزی رو عرض کنم که باید خیلی وقت پیش همه میدونستن!
به سمت تو و همسرت برگشت و دستش رو توی جیبش برد: میدونی که آدم حساسی هستم..همه این رو میدونن...پس!
اسلحه کوچیکی رو از توی جیبش بیرون آورد و به همسرت شلیک کرد: چیزی که برای منه...فقط متعلق به منه! و اگه این قانون رو زیر پا بزاری..عاقبتت میشه این!
روی سکو میاد و جای همسرت که الان با خون زیادی روی زمین افتاده میایسته: بهت گفته بودم.. من از اموالم نمیگذرم!
سرش رو سمتت میاره و لب هات رو میبوسه
جونگکوک: توی پارک همیشگی که تو و جونگ کوک اونجا قدم میزدین رفته بود و حالا تورو با کسی دیده بود که رقیبش بود!
قفل شدن قلبش رو به وضوح حس کرد و سعی کرد لرزشی که توی وجودش افتاده رو انکار کنه
ولی با هر لبخندت..درد بیشتری به جون جونگکوک میوفتاد..
نتونست تحمل کنه
قدم های سست شدهش رو سمتتون آورد و توی دو قدمیتون ایستاد: خوشحالم میبینمت.. فرشته من! شاید این آخرین دیدارمون باشه..نمیدونم..ولی..خوشحالم میبینم..میخندی و خوشحالی..این برام ارزش داره پریزاد!
اسلحه کوچیکش رو از توی جیب کتش بیرون میاره و روی شقیقه خودش فشار میده: توی این زندگی که نشد..لااقل توی زندگی بعدی مال من باش پریزاد من!
و قبل از اینکه حرفی بزنی جسم جونگکوک روی زمین افتاد..بدون جون..بدون روح..فقط یک کالبد ضعیف و از بین رفته!!
خبخخبخبخبخب بلوبریام یه لایک و کامنت کوچولو میتونه خیلی خوشحالم کنه بوس بهتون
۳۴.۸k
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.