دیروز رفتم آتلیه یکی از عکسای نوجوونیامو داده بودم برام ظاهر کنن

ηιρˊ ςοˊφώϑ:
دیروز رفتم آتلیه، یکی از عکسای نوجوونیامو داده بودم برام ظاهر کنن
گرفتمش و راه افتادم سمت خونه
عکس دستم بودُ همینجور داشتم بهش نیگا میکردم
یهو یه پسر بچه ی خیلی بانمک و تپل پایینِ مانتومو کشید
گفتم جانم عزیزم
گفت خانوم ببخشید شما مامان واقعیِ منی
گفتم چی؟ عزیزم گُم شدی؟
گفت نه، مگه این عکسِ شما نیست؟
گفتم آره خب این منم
گفت این عکسُ بابام بهم نشون داده بود قبلا
میگفت این قرار بوده مامان من بشه
بغضم ترکید، گفتم تو ...؟
گفت دیدی تو مامانمی اسمم بلدی :)
دیدگاه ها (۱)

+خیالتو زیاد به خیالم گره نزن که میشه تهش گره کور-نمیخوام بز...

کسی نفهمیدچرا بیشترین بی خوابی ها راهر شب برای کسانی تحمل می...

عاشق موهای بلند بودی..بیست سالی میشود:) موهایم را کوتاه نکرد...

یه خرابه دَرونته...اما تو هِی برچسبِ لبخند ب لبته :)دلتومیشک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط