زن زیبائی نیستم

زن زیبائی نیستم
موهایی دارم سیاه که فقط تا زیر گردنم می‌‌آید
و نه شب را به یادت می‌‌آورد
نه ابریشم
نه سکوتِ شاعرانه
نه حتی خیال یک خوابِ آرام
پوستِ گندمی دارم
که نه به گندم میماند
نه کویر
و چشم هایی‌
که گاهی‌ سیاه میزند
گاهی‌ قهوه ای
و گاه که به یاد مادرم می‌‌افتم عسلی میشوند و کمی‌ خیس
دست‌هایم .... دست هایم
دست هایم مهربانند
و هر از گاهی‌
برایِ تو
به یادِ تو
به عشقِ تو
شعر می‌‌نویسند
.
مرا همینطور ساده دوست داشته باش
با موهایی که نوازش میخواهند
و دست‌های که نوازشت می‌‌کنند
و چشم‌هایی‌ که
به شرقیِ صورتِ من می‌آیند

نیکی‌ فیروزکوهی
دیدگاه ها (۳)

مگر اینکه خبرِ یک اتفاق را بیاورندوگرنهچه توجیهی‌ برای دلمبا...

سینه ام را با سر انگشتانتبشکاف ...خواهی دیدجز نامت و عشقتو ا...

دیوانه وار بی‌ هیچ تسلایی می‌‌گریختمو باز آرزو داشتم، دوستم ...

من حتما کار بدی کرده امگناهی،معصیتی چیزی!که این بلا سرم آمده...

_چشم هایم خیره به چشم های نوزادی ست که تازه به دنیا آمدههمه ...

لطفا به بندِ اولِ سبابه ات بگو کمی حوصله اش بیشتر شود تا حضو...

راستی دیشب دوباره مست و تنها بی قرارسر درآوردم از آن کوچه از...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط