کودکی بودم معلم گفت ماهی فرض کن
کودکی بودم معلم گفت ماهی فرض کن
آسمانی پر ستاره شامگاهی فرض کن
ساده خندیدم فقط غرق سخن هایش شدم
گفت حالا در همین شب سر پناهی فرض کن
من نفهمیدم که معنای دقیق فرض چیست
باز هم می گفت حالا یک دو راهی فرض کن
یک هو پرسیدم تصور چیست؟ با لبخند گفت
هر چه را هرگز نداری گاه گاهی فرض کن!
حیف ...بعداز سال ها هر روز می گویم به خود
حال تو خوب است! حتما رو به راهی فرض کن!
یا که هر شب در میان اشک, حسرت می خورم
سخت می گویم: تبسم از نگاهی فرض کن
مثل مرگی سخت می ماند بگویم با خودم
کوه اندوه و غمت را قدر کاهی فرض کن!
هی معلم بی قرارم...کودکی هایم کجاست ؟
بازهم می شد بگویی کاش ماهی فرض کن!
آسمانی پر ستاره شامگاهی فرض کن
ساده خندیدم فقط غرق سخن هایش شدم
گفت حالا در همین شب سر پناهی فرض کن
من نفهمیدم که معنای دقیق فرض چیست
باز هم می گفت حالا یک دو راهی فرض کن
یک هو پرسیدم تصور چیست؟ با لبخند گفت
هر چه را هرگز نداری گاه گاهی فرض کن!
حیف ...بعداز سال ها هر روز می گویم به خود
حال تو خوب است! حتما رو به راهی فرض کن!
یا که هر شب در میان اشک, حسرت می خورم
سخت می گویم: تبسم از نگاهی فرض کن
مثل مرگی سخت می ماند بگویم با خودم
کوه اندوه و غمت را قدر کاهی فرض کن!
هی معلم بی قرارم...کودکی هایم کجاست ؟
بازهم می شد بگویی کاش ماهی فرض کن!
۲.۵k
۳۰ مهر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲۵۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.