رمان اوشی نوگو قسمت
رمان اوشی نوگو قسمت ۴🔮🎀
وقتی حمومم تموم شد موهامو بستم هدبند گذاشتم رفتم اتاقم🥰یکم رفتن تو گوشی😅 بد احساس گشنگی کردم😋 رفتم دیدم یخچال چیزی نداره 😔موهامو شونه کردم🍇 لباسمو پوشیدم👗 به روبی گفتم خداحافظ👋 روبی گفت کجا میری مامان گفتم😖 دارم میرم خرید 🙂گفت باشه بای بای🤩 منم گفتم بای بای👋🥰 رفتم فروشگاه دیدم بسته بود😟 مجبور بودم اون فروشگاه دور تره برم بالاخره رسیدم😪 اونجا کلی نودل برا خودمون گرفتم🍜🍜 با آرد گندم تا برای آکوا روبی دانگو موچی 🍡🍡درست کنم گذاشتم😉 تو سبد کارم با مواد غذایی تموم شد😚 گفتم چطوره برم یکم وسیله های آشپز خونه بگیرم دوتا قاشق آبی صورتی برای آکوا روبی گرفتم بنفش هم برا خودم🎀🔮💦 توی فروشگاه آکانه😉 رو دیدم اکانه گفت سلام آی🖐 منم گفتم سلام آکانه 🖐آکانه بهم برای انتخاب کردن ظرفا کمکم کرد 🥰🥰گفت من برم خرید هامو کردم بای👋🥰 منم گفتم بای 🖐🥰خریدم کردم رفتم پیش صندوق🚶♀️ حساب کنم حساب کردم خریدا خیلی سنگین بودن😖 هم گروهی خودم واتانابه رو جلو مغازه دیدم 😲واتانبه گفت سلام آی🖐💜 چیشده 🙁
من گفتم سلام 🖐💙واتانابه خرید گردم نمیتونم ببرم سنگینن 😖واتانابه گفت منم کمکت میکنم 🙂من گفتم راه خونمون دوره کلافه نمیشی☹ واتانبه گفت نه 😉
واتانابه گفت چطوره اسنپ بگیریم
من گفتم برنامشو ندارم🤨 واتانابه گفت من دارم اسنپ کرفت 😗اسنپ اومد مارو تا خونه رسوند 🙂🙂
به واتانابه گفتم بیا خونمون شربت درست کنم بخوریم🤩 واتانابه گفت باشه من که پایم 🥰🥰
رفتم خونه روبی گفت سلام مامان 💜🖐
واتانابه گفت چه دختر نازی داری🎀 روبی گفت مرسی 💜💙من نودل آریما روبی ممچو رو درست کردم❤💛💗 بردم براشون شربت هم با واتانابه خوردیم😋 واتانابه گفت من برم دیر شده باییی👋😊
من گفتم باییی👋😊
وقتی حمومم تموم شد موهامو بستم هدبند گذاشتم رفتم اتاقم🥰یکم رفتن تو گوشی😅 بد احساس گشنگی کردم😋 رفتم دیدم یخچال چیزی نداره 😔موهامو شونه کردم🍇 لباسمو پوشیدم👗 به روبی گفتم خداحافظ👋 روبی گفت کجا میری مامان گفتم😖 دارم میرم خرید 🙂گفت باشه بای بای🤩 منم گفتم بای بای👋🥰 رفتم فروشگاه دیدم بسته بود😟 مجبور بودم اون فروشگاه دور تره برم بالاخره رسیدم😪 اونجا کلی نودل برا خودمون گرفتم🍜🍜 با آرد گندم تا برای آکوا روبی دانگو موچی 🍡🍡درست کنم گذاشتم😉 تو سبد کارم با مواد غذایی تموم شد😚 گفتم چطوره برم یکم وسیله های آشپز خونه بگیرم دوتا قاشق آبی صورتی برای آکوا روبی گرفتم بنفش هم برا خودم🎀🔮💦 توی فروشگاه آکانه😉 رو دیدم اکانه گفت سلام آی🖐 منم گفتم سلام آکانه 🖐آکانه بهم برای انتخاب کردن ظرفا کمکم کرد 🥰🥰گفت من برم خرید هامو کردم بای👋🥰 منم گفتم بای 🖐🥰خریدم کردم رفتم پیش صندوق🚶♀️ حساب کنم حساب کردم خریدا خیلی سنگین بودن😖 هم گروهی خودم واتانابه رو جلو مغازه دیدم 😲واتانبه گفت سلام آی🖐💜 چیشده 🙁
من گفتم سلام 🖐💙واتانابه خرید گردم نمیتونم ببرم سنگینن 😖واتانابه گفت منم کمکت میکنم 🙂من گفتم راه خونمون دوره کلافه نمیشی☹ واتانبه گفت نه 😉
واتانابه گفت چطوره اسنپ بگیریم
من گفتم برنامشو ندارم🤨 واتانابه گفت من دارم اسنپ کرفت 😗اسنپ اومد مارو تا خونه رسوند 🙂🙂
به واتانابه گفتم بیا خونمون شربت درست کنم بخوریم🤩 واتانابه گفت باشه من که پایم 🥰🥰
رفتم خونه روبی گفت سلام مامان 💜🖐
واتانابه گفت چه دختر نازی داری🎀 روبی گفت مرسی 💜💙من نودل آریما روبی ممچو رو درست کردم❤💛💗 بردم براشون شربت هم با واتانابه خوردیم😋 واتانابه گفت من برم دیر شده باییی👋😊
من گفتم باییی👋😊
- ۶۱
- ۱۵ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط