واقعیت تلخ من
واقعیت تلخ من
Part 2
بعد لایو کوک دیگه نتونستم به خودم بیام دیونه شده بودم انگار فقط میخواستم داد بزنم
چرا باید اینقدر درد بکشمممم(داد میزنه )
چرا ها اول خوانوادم بعد بعدش تنهایی بعدشم عشقم ها میشنوی تو فقط تو این زندگی بهم درد دادی میفهمی خسته شدم خسته شدم خستهههههه
که ا.ت گلدان روی میز رو ورداشت پرت کرد سمت میز شیشه ای تیکه تیکه شد میز همه جا پراکنده شد
من مثل احمق ها منتظرش بودم فک میکردم پشیمون میشه بر میگرده تو هم کم درد بکن کم درد بکن با دستش روی قلبش مشت میزنه و (گریه میکنه و داد میزنه)
بعد چند دیقه که همینجوری روی زانو های پاش افتاده بود روی زمین خالی دراز کشید قلبش رو توی دستش مشت کرده بود
من چی کارت کردم و فقط بی سر وصدا گریه میکرد
بعد چندمین از روی خستگی خوابش برد
ویو کوک
خیلی خوش حال بودم خیلی استرس داشتم که چطوری به آرمیا بگم چطوری بهشون توضیح بدم
آخر تونستم بگم
پرش زمان به روز عروسی
ویو ا.ت
امشب قراره ازدواج کنه ولی من دیگع نمیتونم زندگی کنم من چندین ساله که با خاطرات اون زنده موندم با صدای اون خوابیدم من خسته شدم دیگه
تصمیم گرفتم شب به سالن عروسیش برم
ولی اول باید یه نامه براش بنویسم اونم باید بدونه که چه کاری باهام کرده درسته فک نمیکنم یه ذره هم براش اهمیت داشته باشه ولی من نمیتونم بدون این که حرفام رو بزنم اینجا برم
رفتم نشستم براش یه نامه نوشتم وحاضر شدم
رفتم سمت خونش خونش رو بلد بودم چندین شب من اومد جلوی خونش نشستم و جلوی خودم رو گرفتم که نرم به در خونش
رفتم جلوی در خونش نامه رو لای در گذاشتم که بتونه ببینه و از خونش در اومدم
پرش زمان به شب
ویو کوک . همه چیز خوب پیش میرفت همه چی عالی بود منتظر لیا بودم که بریم پایین که در باز شد و لیا اومد بیرون خیلی خوشگل شده بود
بدون شرط میزارمش همه پارت هاشو ولی لایک و کامنت به بزرگی خودتون بزارین خوب
Part 2
بعد لایو کوک دیگه نتونستم به خودم بیام دیونه شده بودم انگار فقط میخواستم داد بزنم
چرا باید اینقدر درد بکشمممم(داد میزنه )
چرا ها اول خوانوادم بعد بعدش تنهایی بعدشم عشقم ها میشنوی تو فقط تو این زندگی بهم درد دادی میفهمی خسته شدم خسته شدم خستهههههه
که ا.ت گلدان روی میز رو ورداشت پرت کرد سمت میز شیشه ای تیکه تیکه شد میز همه جا پراکنده شد
من مثل احمق ها منتظرش بودم فک میکردم پشیمون میشه بر میگرده تو هم کم درد بکن کم درد بکن با دستش روی قلبش مشت میزنه و (گریه میکنه و داد میزنه)
بعد چند دیقه که همینجوری روی زانو های پاش افتاده بود روی زمین خالی دراز کشید قلبش رو توی دستش مشت کرده بود
من چی کارت کردم و فقط بی سر وصدا گریه میکرد
بعد چندمین از روی خستگی خوابش برد
ویو کوک
خیلی خوش حال بودم خیلی استرس داشتم که چطوری به آرمیا بگم چطوری بهشون توضیح بدم
آخر تونستم بگم
پرش زمان به روز عروسی
ویو ا.ت
امشب قراره ازدواج کنه ولی من دیگع نمیتونم زندگی کنم من چندین ساله که با خاطرات اون زنده موندم با صدای اون خوابیدم من خسته شدم دیگه
تصمیم گرفتم شب به سالن عروسیش برم
ولی اول باید یه نامه براش بنویسم اونم باید بدونه که چه کاری باهام کرده درسته فک نمیکنم یه ذره هم براش اهمیت داشته باشه ولی من نمیتونم بدون این که حرفام رو بزنم اینجا برم
رفتم نشستم براش یه نامه نوشتم وحاضر شدم
رفتم سمت خونش خونش رو بلد بودم چندین شب من اومد جلوی خونش نشستم و جلوی خودم رو گرفتم که نرم به در خونش
رفتم جلوی در خونش نامه رو لای در گذاشتم که بتونه ببینه و از خونش در اومدم
پرش زمان به شب
ویو کوک . همه چیز خوب پیش میرفت همه چی عالی بود منتظر لیا بودم که بریم پایین که در باز شد و لیا اومد بیرون خیلی خوشگل شده بود
بدون شرط میزارمش همه پارت هاشو ولی لایک و کامنت به بزرگی خودتون بزارین خوب
۶۱.۴k
۱۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.