بی دوست شبی نیست که دیوانه نباشیم

بی دوست شبی نیست که دیوانه نباشیم
مستیم اگر ساکن میخانه نباشیم

ما را چه غم ار باده نباشد که دمی نیست
از عمر که با ناله مستانه نباشیم

سرگشته محضیم و در این وادی حیرت
عاقل‌تر از آنیم که دیوانه نباشیم

چون می‌نرسد دست به دامان حقیقت
سهل است اگر در پی افسانه نباشیم

هر شب به دعا می‌طلبیم این که نیاید
آن روز که ما در غم جانانه نباشیم

در خواب نبینیم پریشانی آن شب
کاشفته گیسویِ تو دُردانه نباشیم

نامیم تو را شمع مُراد خود و ننگ است
گر زآنکه به شیدایی پروانه نباشیم



#مهدی_اخوان_ثالث
#خط_رضا_دودانگه
دیدگاه ها (۴)

خلقی همه با هم سخن از وصل‌تو گویند من بیڪسم،افسانهٔ هجران ب...

‌من در سر زلف تو بدیدم دل خویش پس با دل خویش عشقبازی کردم#م...

‌می بندم این دو چشم پر آتش راتا بگذرم ز وادی رسوایی...تا قلب...

‌این شب هابرای بخیر شدنآغوش تو را کم دارند...تو ممنوعه ترینی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط