p13
*ات*
گلومو محکم فشار داد که..
____________
چشمامو باز کردم..
از خواب بیدار شدم...دیدم جفتم دراز کشیده و بغلم کرده...
*جیهوپ*
صدای گریه ات از پیش دیوار شنیده میشد
سعی کردم برم پیشش ولی دیدم در قفله...درگیر اون حرفاش بودم. هیولای درونش هنره؟...یعنی چی...تا جایی که میدونم..میتونه بازی طراحی کنه..مانگا بکشه، نقاشی کنه...صبر کن ببینم.
فلش بک*******
ات : تابلو رو زیر تخت گزاشتم کسی هم حق نداره دس بش بزنه اوکی
پسرا : اوکی اوکی
پایان فلش بک***
شاید..یه ربطی به اون تابلو داشته باشه..باید الان برم سراغش حتما الانم داره خواب بد میبینه.
با دو رفتم سمت اتاقش و درو پشت سر هم میزدم
جیهوپ : ات درو باز کن! *داد*
ات :*شوکه*
جیهوپ : میدونم بیداری..درو باز کن میخوام بات حرف بزنم
تهیونگ : هیونگ این سر و صدا واسه چیه
جیمین : یکم اروم باشین
یونگی : داشتم خواب خوب میدیدم
در باز شد...رفتیم داخل..چشماش قرمز شده بود..
جیهوپ : داشتی گریه میکردی؟
ات : خب..اره...
جیهوپ : حالت خوبه؟...میخوای پیشم بخوابی؟
ات : ن..نه..حس میکنم کم کم..ترسم رفته..
جیهوپ : اوم..اینطوریه...پس..
رفتم سمت تختش
جیهوپ : میخوام یه نگاه به نقاشیت بندازم...
خم شدم که زیر تخت رو ببینم.
ات : جیهوپ اوپا صبر کن*داد*
از زیر تخت دوتا چشم قرمز دیدم...
جیهوپ : ا..اون چیه؟!!
کوک : سلام...هیونگ*لبخند شیطانی*
از تخت اومد بیرون...اون همون نقاشی ات هست..فقد شکلش خیلی ترسناکه..
جیمین : ه..هیولا
یونگی : ات این چیهههه
تهیونگ : یه هیولا زیر تختت زندگی میکنه؟!!!
ات : اون هیولا نیس صبر کنین!!ینی هست..ولی نیس..اون کاری به کارتون نداره همه چی تموم شده اوکیییی
کوک : نیازی به داد زدن نیس..تو نداری خواب میبینی
ات : من ارومم...
جیهوپ : ای حرومزاده ی
ات : جیهوپ اوپاااااااا این همون بانی خودمه...ببین باهم جور شدیم اوکی...به یه سری دلایل ازم عصبی بود
تهیونگ : من هیچی نمیفهمم
یونگی : از اول حرفات نامفهومه تا الان
جیهوپ : ات...میای همه چیو توضیح میدی
*ات*
به نظر میاد جیهوپ خیلی عصبیه...حق داره..این همه نگرانی بعد با همچین صحنه مواجه بشه اگ این همه مهربونی و دلسوزی نداشت ممکن بود منو کتک هم بزنه
گلومو محکم فشار داد که..
____________
چشمامو باز کردم..
از خواب بیدار شدم...دیدم جفتم دراز کشیده و بغلم کرده...
*جیهوپ*
صدای گریه ات از پیش دیوار شنیده میشد
سعی کردم برم پیشش ولی دیدم در قفله...درگیر اون حرفاش بودم. هیولای درونش هنره؟...یعنی چی...تا جایی که میدونم..میتونه بازی طراحی کنه..مانگا بکشه، نقاشی کنه...صبر کن ببینم.
فلش بک*******
ات : تابلو رو زیر تخت گزاشتم کسی هم حق نداره دس بش بزنه اوکی
پسرا : اوکی اوکی
پایان فلش بک***
شاید..یه ربطی به اون تابلو داشته باشه..باید الان برم سراغش حتما الانم داره خواب بد میبینه.
با دو رفتم سمت اتاقش و درو پشت سر هم میزدم
جیهوپ : ات درو باز کن! *داد*
ات :*شوکه*
جیهوپ : میدونم بیداری..درو باز کن میخوام بات حرف بزنم
تهیونگ : هیونگ این سر و صدا واسه چیه
جیمین : یکم اروم باشین
یونگی : داشتم خواب خوب میدیدم
در باز شد...رفتیم داخل..چشماش قرمز شده بود..
جیهوپ : داشتی گریه میکردی؟
ات : خب..اره...
جیهوپ : حالت خوبه؟...میخوای پیشم بخوابی؟
ات : ن..نه..حس میکنم کم کم..ترسم رفته..
جیهوپ : اوم..اینطوریه...پس..
رفتم سمت تختش
جیهوپ : میخوام یه نگاه به نقاشیت بندازم...
خم شدم که زیر تخت رو ببینم.
ات : جیهوپ اوپا صبر کن*داد*
از زیر تخت دوتا چشم قرمز دیدم...
جیهوپ : ا..اون چیه؟!!
کوک : سلام...هیونگ*لبخند شیطانی*
از تخت اومد بیرون...اون همون نقاشی ات هست..فقد شکلش خیلی ترسناکه..
جیمین : ه..هیولا
یونگی : ات این چیهههه
تهیونگ : یه هیولا زیر تختت زندگی میکنه؟!!!
ات : اون هیولا نیس صبر کنین!!ینی هست..ولی نیس..اون کاری به کارتون نداره همه چی تموم شده اوکیییی
کوک : نیازی به داد زدن نیس..تو نداری خواب میبینی
ات : من ارومم...
جیهوپ : ای حرومزاده ی
ات : جیهوپ اوپاااااااا این همون بانی خودمه...ببین باهم جور شدیم اوکی...به یه سری دلایل ازم عصبی بود
تهیونگ : من هیچی نمیفهمم
یونگی : از اول حرفات نامفهومه تا الان
جیهوپ : ات...میای همه چیو توضیح میدی
*ات*
به نظر میاد جیهوپ خیلی عصبیه...حق داره..این همه نگرانی بعد با همچین صحنه مواجه بشه اگ این همه مهربونی و دلسوزی نداشت ممکن بود منو کتک هم بزنه
۱۲۷.۰k
۲۳ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۶۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.