روزی اسب پیرمردی فرار کرد مردم گفتندچقدر بدشانسیپیر مر
روزی اسب پیرمردی فرار کرد، مردم گفتند:چقدر بدشانسی!پیر مرد گفت:ازکجا معلوم.فردا اسب پیر مرد با چند اسب وحشی برگشت.مردم گفتند:چقدر خوش شانسی!پیرمرد گفت:از کجا معلوم.پسر پیرمرد از روی یکی از اسبها افتاد و پایش شکست.مردم گفتند: چقدر بدشانسی!پیرمرد گفت از کجا معلوم!فردایش از شهر آمدند و تمام مردهای جوان را به جنگ بردند به جز پسر پیرمرد که پایش شکسته بود.مردم گفتند:چقدر خوش شانسی!پیرمرد گفت:از کجا معلوم!...زندگی پر از خوش شانسی ها و بدشانسی های ظاهری است، شاید بدترین بدشانسی های امروزتان مقدمه خوش شانسی های فردایتان باشد.از کجا معلوم!!!
- ۳.۰k
- ۱۱ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط