مدیر مین چشه (فصل دو):
مدیر مین چشه (فصل دو):
بی صدا گریه میکرد
لباسش رو به سختی پوشید و با پای پیاده به سمت در رفت و در و باز کرد و رفت
حتی کلیدم با خودش نبرده بود
یهویی با یه نامه روبه رو شد
روش نوشته بود....
از طرف جئون.
کسی که حتی دوست ندارن ببینه تورو
نامه رو باز کرد ....
روش چند تا عکس بود که اون و یکی از دشمنای جئون همو بغل کرده بودن.
اشکاش بیشتر سرازیر شد.
اونا واقعی نبودن.
فلش بک به مهمونی هان(هان استری کیدز نهههه)
الامت هان:&
وارد مهمونی شد و به هان روبه رو شد....
راستیتش برای جاسوسی اونجا رفته بود
از کوک پرسیده بود میتونست بره یانه اما اون اجازه نداد
ولی چون کوک تا شب جلسه داشت گفت بره
چون پای مرگ و زندگی طرف بود
فقط یه عکس از اتاقش باید میگرفت...
&به به سلام خانم جئون(پوزخند)
+علیک(سرد)
&از این طرف
+من میخوام یک نوشیدنی بخورم
&حتم...
+خودم بر میدارم
&باشه
+شما هم میخوای؟
&آره
+باشه(پوزخند)
......
+سلام آقا..... ۲ تا سوجو
آقا:حتما
تا گرفتتش اون پودر رو ریخت توش
+بفرمایید آقای کیم
&مرسی
تا خورد مست مست شد
لارا هم یواش یواش به سمت اتاقش رفت...
ویو توی اتاق:
داشتم عکس میگرفتم که...
+ت.تو اینجا چیکار میکنی
&چرا اومدی تو اتاق من؟
+به تو چ....
یهویی بغلش کرد
+ولم کن عوضی ....(یه تیر تو مغزش خالی کرد و رفت)
ولی نمیدونست که عکس ازش گرفته شده....
ویو حال:
زیر عکس ها یچیزی نوشته بود
نامه:
مین لارا....
دیگه نمیخوام جئون لارا باشی...
امیدوارم یروزی همدیگرو دوباره ملاقات نکنیم.
عاشق من بودن انقدر سخت بود؟
اگه فکر میکردم انقدر عوضی هستی توی دنیای قبلی دنبالت نمیومدم و کلی فن رو و کلی دوست هامو اونجا تنها نمیزاشتم.
تو به من خیانت کردی؟
منم به تو خیانت میکنم...
ازت متنفرم
اما...
امیدوارم یروزی بفهمی چقدر اشتباه کردی
ولی بازم...
منتظرت میمونم مین لارا....
اشکاش سرازیر شد و
رفت ....
اون عکس هارو پاره کرد و رفت....
توی راه همینطوری بلند گریه میکرد و خودش رو سرزنش میکرد....
خودشم نمیدونست کجا میره...
ایندفعه دیگه نمیتونه به زندگی برگرده
خواب ابدی....
اما تصمیمش رو گرفته بود...
نمیخواست بره پیش داداشش چون همه چیز بدتر میشد...
وارد یک جنگل شد
یهویی بارون گرفت....
براش مهم نبود...
یاد روزایی افتاد که زیر بارون باهاش میرقصید.....
یهویی برگشت و به نور بزرگی خیره شد...
نور ماشین....
حداقل خیالش راحت بود که علت مرگش خودکشی نیست....
با لبخندی که پر حرف بو د فریاد زد...
دوست دارم جئون جونگ کوک
چشماش و بست و رفت....
اما مثل حس مرگ یا درد نبود
چشماش رو باز کرد
+وایسا...... من چرا نمردم؟
یهویی به بالاش نگاه کرد
اون....
اون...
خ
م
ا
ر
ی
بی صدا گریه میکرد
لباسش رو به سختی پوشید و با پای پیاده به سمت در رفت و در و باز کرد و رفت
حتی کلیدم با خودش نبرده بود
یهویی با یه نامه روبه رو شد
روش نوشته بود....
از طرف جئون.
کسی که حتی دوست ندارن ببینه تورو
نامه رو باز کرد ....
روش چند تا عکس بود که اون و یکی از دشمنای جئون همو بغل کرده بودن.
اشکاش بیشتر سرازیر شد.
اونا واقعی نبودن.
فلش بک به مهمونی هان(هان استری کیدز نهههه)
الامت هان:&
وارد مهمونی شد و به هان روبه رو شد....
راستیتش برای جاسوسی اونجا رفته بود
از کوک پرسیده بود میتونست بره یانه اما اون اجازه نداد
ولی چون کوک تا شب جلسه داشت گفت بره
چون پای مرگ و زندگی طرف بود
فقط یه عکس از اتاقش باید میگرفت...
&به به سلام خانم جئون(پوزخند)
+علیک(سرد)
&از این طرف
+من میخوام یک نوشیدنی بخورم
&حتم...
+خودم بر میدارم
&باشه
+شما هم میخوای؟
&آره
+باشه(پوزخند)
......
+سلام آقا..... ۲ تا سوجو
آقا:حتما
تا گرفتتش اون پودر رو ریخت توش
+بفرمایید آقای کیم
&مرسی
تا خورد مست مست شد
لارا هم یواش یواش به سمت اتاقش رفت...
ویو توی اتاق:
داشتم عکس میگرفتم که...
+ت.تو اینجا چیکار میکنی
&چرا اومدی تو اتاق من؟
+به تو چ....
یهویی بغلش کرد
+ولم کن عوضی ....(یه تیر تو مغزش خالی کرد و رفت)
ولی نمیدونست که عکس ازش گرفته شده....
ویو حال:
زیر عکس ها یچیزی نوشته بود
نامه:
مین لارا....
دیگه نمیخوام جئون لارا باشی...
امیدوارم یروزی همدیگرو دوباره ملاقات نکنیم.
عاشق من بودن انقدر سخت بود؟
اگه فکر میکردم انقدر عوضی هستی توی دنیای قبلی دنبالت نمیومدم و کلی فن رو و کلی دوست هامو اونجا تنها نمیزاشتم.
تو به من خیانت کردی؟
منم به تو خیانت میکنم...
ازت متنفرم
اما...
امیدوارم یروزی بفهمی چقدر اشتباه کردی
ولی بازم...
منتظرت میمونم مین لارا....
اشکاش سرازیر شد و
رفت ....
اون عکس هارو پاره کرد و رفت....
توی راه همینطوری بلند گریه میکرد و خودش رو سرزنش میکرد....
خودشم نمیدونست کجا میره...
ایندفعه دیگه نمیتونه به زندگی برگرده
خواب ابدی....
اما تصمیمش رو گرفته بود...
نمیخواست بره پیش داداشش چون همه چیز بدتر میشد...
وارد یک جنگل شد
یهویی بارون گرفت....
براش مهم نبود...
یاد روزایی افتاد که زیر بارون باهاش میرقصید.....
یهویی برگشت و به نور بزرگی خیره شد...
نور ماشین....
حداقل خیالش راحت بود که علت مرگش خودکشی نیست....
با لبخندی که پر حرف بو د فریاد زد...
دوست دارم جئون جونگ کوک
چشماش و بست و رفت....
اما مثل حس مرگ یا درد نبود
چشماش رو باز کرد
+وایسا...... من چرا نمردم؟
یهویی به بالاش نگاه کرد
اون....
اون...
خ
م
ا
ر
ی
۴.۱k
۱۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.