رسیده آخر اسفند و رو به پایانم

رسیده آخر اسفند و رو به پایانم
قسم نده! که به جان تو هم نمی مانم

تو و جهان و همه مردمش عوض شده اید
و من هنوز همان شاعر پریشانم

چگونه با تو بمانم؟ بهار نزدیک است
تو بوته ی گل سرخی و من زمستانم

تو پیش من سخن از روز جشن می گویی
من از تقارن عید و عزا گریزانم

شبی که ماه به بالای شهرمان برسد
من آسمانی ام و تو... تو را نمی دانم!
دیدگاه ها (۱)

غمِ تنهایی عذاب است به یادت چه کنم دلِ سر گشته یِ من ...

عید شد باید بپرسم حال و احوال تو رایا بگیرم در نگاه قهوه ات ...

هرشب ازیادتوبیدارم وجایت خالیستمحفلی بادل وغم دارم وجایت خال...

ﻟﻌﻨﺖ ﺑﻪ ﺩﻟﺘﻨﮕﻴﻢ،ﻟﻌﻨﺖ ﺑﻪ ﺍﻣﺸﺐ ....ﺗــُ ـ ـ ـﻮﭼـﻪ ﻋـﻤـﯿـﻖ ﺧـﻮﺍ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط