غم تنهایی عذاب است به یادت چه کنم

غمِ تنهایی عذاب است به یادت چه کنم
دلِ سر گشته یِ من کرده هوایت چه کنم

دلِ پاکِ تو مرا کرده چنین زار و فسون
شده آرامش من زنگ صدایت چه کنم

تو پُر از خاطره ای بودنِ تو حقِ من است
تو بگو با غمِ این خاطره هایت چه کنم

با خیالِ تو شبم چون شبِ یلداست هنوز
بی حضورِ تو و آن شان و صفایت چه کنم

گر چه دوری زِ بَرم یادِ تو همراهِ من است
با چنین روز و شب و فاصله هایت چه کنم!
دیدگاه ها (۲)

عید شد باید بپرسم حال و احوال تو رایا بگیرم در نگاه قهوه ات ...

عید من جای سماق و سمنو خنده ی تو سبزه ی سفره ی من روی فریبند...

رسیده آخر اسفند و رو به پایانم قسم نده! که به جان تو هم نمی ...

هرشب ازیادتوبیدارم وجایت خالیستمحفلی بادل وغم دارم وجایت خال...

به سینه می‌زندم سر دلی که کرده هوایت!دلی که کرده هوای کرشمه‌...

░⃟‌‌‎‎‌قطره قطره اشکهایم میچکد بر دفترمیاد بادا ... ان نگار ...

با نگاهم چشم هایت را زیارت میکنمچشم می بندم تو را در دل عباد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط