پروفسور نالید جای یه چیزی خالی نیست

پروفسور نالید « جای یه چیزی خالی نیست؟ »
آگاتا یاد کتاب داستان زیر تختش افتاد یاد عروسی شاهزاده و شاهزاده خانم...
گفت: « پایان چرا اینجا ننوشته پایان؟ »
پروفسور دووی به او خیره شد و کتاب را به آرامی زیر نور گرفت. دخترها در زیر آخرین خط داستانشان رد محوی از همان کلمات را دیدند.
یک نفر قبلاً آنها را پاک کرده بود.
سوفی پرسید:« چه اتفاقی افتاده؟ »
پروفسور دووی جواب داد:« ظاهراً کتاب داستان شما دوباره باز شده. » و به تمامی نسخه های کتاب داستانشان که روی میز پخش شده بودند اشاره کرد.
کلمه ی پایان از تمامی آنها حذف شده بود...

-افسانه ی خوب ها و بد ها ( خوب های بد/بد های خوب )
-جلد دوم
دیدگاه ها (۲۱)

از جمله بخش هایی که علاقه دارم بیارم داخل رمان‌ـم 😂✨💔ولی خب....

شوالیه بودنشون زیادی خوبه :..)

راستی :>شانس بهم رو کرده حالا چرا؟چون کتابی که به تازگی از ا...

" همیشه منطقی رفتار کردن کار عاقلانه ای نیست. "-دزد های خوب

محل آشنایی آن‌ها یک کافه-کتاب‌فروشی دنج و خلوت بود که نامجون...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط