من جادوگرِ خوبی می شدم برای تو...
من جادوگرِ خوبی می شدم برای تو...
من بلد بودم وردی بخوانم و حالِ گرفته ی تو را خوب کنم،کلمه ای بگویم و اشتیاقِ عالم را در دلت بریزم.
من بلد بودم با لبخند ساده ای پاییزهای سردِ تو را بهار کنم...
بلد بودم کنارت نباشم اما بگویم چشمانت را ببندی و جوری در آغوشت بگیرم ک با تک تک سلول های تنت احساسم کنی،
ک نگاهت کنم و جانی دوباره بگیری.
من بلد بودم از دورترین فاصله ها سهم تو باشم و در شاعرانه ترین حالت عاشقی برایت بمیرم...
تو عاشقی را بلد نبودی!!و گرنه من برای تو جادوگرِ خوبی میشدم.
جادوگر کوچکی ک چوب جادویی اش را تکان میدادو حال تو خوب میشد...
ک با تو می ماند و ثابت میکرد؛
کنارِ یک آدم دیوانه ی عاشق همه چیز ب طرز #دیوانه کننده ای زیباست...!...
#عشقولوژی
من بلد بودم وردی بخوانم و حالِ گرفته ی تو را خوب کنم،کلمه ای بگویم و اشتیاقِ عالم را در دلت بریزم.
من بلد بودم با لبخند ساده ای پاییزهای سردِ تو را بهار کنم...
بلد بودم کنارت نباشم اما بگویم چشمانت را ببندی و جوری در آغوشت بگیرم ک با تک تک سلول های تنت احساسم کنی،
ک نگاهت کنم و جانی دوباره بگیری.
من بلد بودم از دورترین فاصله ها سهم تو باشم و در شاعرانه ترین حالت عاشقی برایت بمیرم...
تو عاشقی را بلد نبودی!!و گرنه من برای تو جادوگرِ خوبی میشدم.
جادوگر کوچکی ک چوب جادویی اش را تکان میدادو حال تو خوب میشد...
ک با تو می ماند و ثابت میکرد؛
کنارِ یک آدم دیوانه ی عاشق همه چیز ب طرز #دیوانه کننده ای زیباست...!...
#عشقولوژی
۱۰.۷k
۲۳ فروردین ۱۴۰۰