تمام هستی منواقعی پارتهجدهم

تمام هستی من(واقعی) #پارت_هجدهم
دلم پر بود.......خیلی پر!داشتم میمیردم. راحله کنارم نشسته بود و جیک نمیزد. بابک رفت انگار مردم...................
سرمو گذاشتم رو شونه راحله و زار زدم... به خاطر عشقم...واسه خودم.....واسه قلب داغونم! دوماه از این ماجرا گذاشت!یه روز بابک و دیدم رو نیمکت پارک نشسته و داره سیگار میکشه... جزوهام از دستم افتاد!یهو پاهام سست شد!خم شدم و جزوه امو ورداشتم ! اینجا همون پارکی بود که تو بچگی باهم بازی میکردیم.... چه زود همه چی تموم شد. دلم میخواست برم اما نمی تونستم. رفتم پشت یکی از درختها و شماره شو گرفتم .خطمو عوض کرده بودمو و میدونستم نمیفهمه !
- الو........
صداش غم داشت ! بغضم گرفت.... صدای نفسهامو شنید!فهمید دارم گریه میکنم
- شیمای من......شیما خودتی!
قطع کردم و رفتم سمتش.وقتی حضورمو احساس کرد برگشت سمتم .داشتم گریه میکردم ...

ادامه دارد...
دیدگاه ها (۱)

کیفیت دوربینم خوب نیس وگرنه امروز هوا خیلی خوب بود.من که حسا...

#والپیر

ما آدمای پیش فعال عجب بدبختی ای داریم ها😐😅

تمام هستی من(واقعی) #پارت_هفدهمگفتم یعنی چی؟ گفت: یعنی حال و...

پارت ۸۵ فیک ازدواج مافیایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط