تمام هستی منواقعی پارتهفدهم

تمام هستی من(واقعی) #پارت_هفدهم
گفتم یعنی چی؟
گفت: یعنی حال و روز منو فهمید.. ...
گفتم: بابک..میدونم اینا دروغه تا منو خام کنی خجالت بکش..پاشو..برو..چشمای یک عاشق چشم به راهته..
 گفت: من عاشقتم دختر..عشق برام اینجا است..
 خونسرد واز قصد برای اینکه بتونم از خودم برونمش با لبخند گفتم: احمق من عروس هزار نفرم..مگه بیتا اینو نگفته بود؟ فکر کردی با تو می مونم؟ خودت می دونی که... ((با اینکه تصمیم نداشتم بعد اون باهیشکی بمونم))...
و زدم زیر خنده... (( خنده ای از روی غصه ))))خنده ای که به ظاهر خنده بود ولی داشت تموم وجودمو از بین میبرد . یکی محکم خوابوند تو گوشم. .از گوشه لبم خون دلم زد بیرون..باز هم خندیدم...خنده ای که بتونم کاری کنم فراموشم کنه.... .
گفتم:-.فکر کردی..من عاشقتم..بس که احمقی!!!
مثل یه دلشکسته نگام میکرد منم رفتم تو یه اتاق دیگه اومد دنبالم و گفت تو یه لجنی شیما!
گفتم از تویه کثافت بهترم گورتو گم کن!

ادامه دارد...
دیدگاه ها (۱)

ما آدمای پیش فعال عجب بدبختی ای داریم ها😐😅

تمام هستی من(واقعی) #پارت_هجدهمدلم پر بود.......خیلی پر!داشت...

ای جان❤

تمام هستی من(واقعی) #پارت_شانزدهمگفت: دلم برات تنگ شده بود د...

به خواب دیدم هنوز تو کفشم...اصلا خیلی خوب بود

part ²¹ویو ا.تداشتم قدم زنان به سمت در میرفتمتهیونگ توی خونه...

جیمین فیک زندگی پارت ۴۸#

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط