خمپاره ای زوزه کشان می آید بیسیمچی به شدت از صدای مهیب ان
خمپارهای زوزه کشان میآید بیسیمچی به شدت از صدای مهیب انفجار میترسد🤕 و به زمین میچسبد ولی #حاجهمت بدون این که از جایش تکان بخورد️،بالبخند به صحبت ادامه میدهد
دل را به دریا زده،سوالی میپرسد «من چرامیترسم؟شما چرا نمیترسی ؟راستش خیلی تلاش میکنم که نترسم ️؛امابه خدا دست خودم نیست مگر آدم میتواند جلوی قلبش رابگیردکه تندتندنزند ؟اگرمیتواند به رنگ صورتش بگوید زردنشو🙁 ؟ اصلا من بیاختیار روی زمین دراز میکشم کنترلم دست خودم نیست🤕 »پیش از آن که حرفهای بیسیمچی تمام شود،#حاجی دست میگذارد روی شانه او و با لبخند و مهربانی میگوید ️ «من هم یک روز مثل تو بودم🙂 ذهن منهم یک روزی پر بود از این سؤالها ؛ اما سرانجام امام جواب همه سؤالهایم را داد🤗 »
امام،جواب سؤالهای شمارا داد🤔 ؟ بله امام خمینی اوایل انقلاب بود هنوز جنگ شروع نشده بود️ یک روز باچند تا از جوانهای شهرمان رفتیم جماران و گفتیم که میخواهیم امام را ببینیم گفتید الان نزدیک ظهر است امام ملاقات ندارند
خیلی التماس کردیم گفتیم از راه دور آمدهایم به هر ترتیب که بود، ما را راه دادند
داخل تعدادمان کم بود دور تا دور امام نشسته بودیم و به نصیحتشان گوش میدادیم
که یک دفعه ضربه محکمی به پنجره خورد و یکی از شیشههای اتاق شکست
از این صدای غیر منتظره،همه از جا پریدند ،به جز امام امام در همان حال که صحبت میکرد،آرام سرش را برگرداندو به پنجره نگاه کرد🙂 هنوز صحبت هایش تمام نشده بود که صدای اذان شنیده شد
️ بلافاصله والسلام گفت از جا بلند شد
امام از دیر شدن وقت نماز میترسید و ما از صدای شکستن شیشه
او از خدامیترسید ️ما از غیر خدا
آن جا بود که فهمیدم هرکس واقعا از خدا بترسد،دیگر از غیر خدا نمی ترسد
️ و هرکس از غیر خدا بترسد ️، از خدا نمیترسد
خاطره ای عبرت آموز از #شهیدهمت که هیچوقت فراموشش نمیکنم
#شهیدمحمدابراهیمهمت
#فرماندهدلهـــا❤ ️
#خاکیان_خدایی
دل را به دریا زده،سوالی میپرسد «من چرامیترسم؟شما چرا نمیترسی ؟راستش خیلی تلاش میکنم که نترسم ️؛امابه خدا دست خودم نیست مگر آدم میتواند جلوی قلبش رابگیردکه تندتندنزند ؟اگرمیتواند به رنگ صورتش بگوید زردنشو🙁 ؟ اصلا من بیاختیار روی زمین دراز میکشم کنترلم دست خودم نیست🤕 »پیش از آن که حرفهای بیسیمچی تمام شود،#حاجی دست میگذارد روی شانه او و با لبخند و مهربانی میگوید ️ «من هم یک روز مثل تو بودم🙂 ذهن منهم یک روزی پر بود از این سؤالها ؛ اما سرانجام امام جواب همه سؤالهایم را داد🤗 »
امام،جواب سؤالهای شمارا داد🤔 ؟ بله امام خمینی اوایل انقلاب بود هنوز جنگ شروع نشده بود️ یک روز باچند تا از جوانهای شهرمان رفتیم جماران و گفتیم که میخواهیم امام را ببینیم گفتید الان نزدیک ظهر است امام ملاقات ندارند
خیلی التماس کردیم گفتیم از راه دور آمدهایم به هر ترتیب که بود، ما را راه دادند
داخل تعدادمان کم بود دور تا دور امام نشسته بودیم و به نصیحتشان گوش میدادیم
که یک دفعه ضربه محکمی به پنجره خورد و یکی از شیشههای اتاق شکست
از این صدای غیر منتظره،همه از جا پریدند ،به جز امام امام در همان حال که صحبت میکرد،آرام سرش را برگرداندو به پنجره نگاه کرد🙂 هنوز صحبت هایش تمام نشده بود که صدای اذان شنیده شد
️ بلافاصله والسلام گفت از جا بلند شد
امام از دیر شدن وقت نماز میترسید و ما از صدای شکستن شیشه
او از خدامیترسید ️ما از غیر خدا
آن جا بود که فهمیدم هرکس واقعا از خدا بترسد،دیگر از غیر خدا نمی ترسد
️ و هرکس از غیر خدا بترسد ️، از خدا نمیترسد
خاطره ای عبرت آموز از #شهیدهمت که هیچوقت فراموشش نمیکنم
#شهیدمحمدابراهیمهمت
#فرماندهدلهـــا❤ ️
#خاکیان_خدایی
۱.۱k
۰۱ بهمن ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.