حکایت رفاقت حکایت سنگهای کنار ساحله

حکایت رفاقت حکایت سنگهای کنار ساحله …
اول یکی یکی جمع شون میکنی تو بغلت بعدش یکی یکی پرتشون میکنی تو آب ؛
اما بعضی وقتها سنگهای قیمتی گیرت میاد که هیچ وقت نمیتونی پرتشون کنی …
ممنون بابت حضورت دوست گرانبها و خوبم
🙏🌹🌹🌹🌹🌹🌹💙
دیدگاه ها (۵)

بفرمایین چای تشی

دلتنگم...مثل خیلی از روزهای زندگانی ام.این روزها هیچ کس شریک...

😔

دوپارتی از چان: (وقتی که هردوتون...)تو ات، ۱۹ ساله یه دختر ک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط