خون آشام عزیز (78)
عجیب بود تمام حرکات و رفتارش شبیه کسیه که توی رویامه. این صحنه آشپزی کردن رو قبلا انگار دیده بودم. یکی داشت برام نودل درست میکرد. پخت نودل تموم شد. تهیونگ برای من جدا درست کرده بود....
تهیونگ : بفرما بخورید رئیس..
جونگکوک : میشه اون سس تند رو بدی؟
تهیونگ : ولی نودل شما که آتشیه؟
جونگکوک : بده دیگه..
تهیونگ : تیز میشه..
جونگکوک : به کتف چپم (کل سس رو میریزه توی نودل) حالا بهترین مزه رو میده.. عام نام نام
تهیونگ :وات؟ واقعا خوردین میشه یکم ازش بچشم؟
جونگکوک : بیا بخور..
تهیونگ : عام.. (تیز ترین نودل رو چشید) سوختمممممم آب.. آب...!
جونگکوک : کجاش تیزه؟ بنظرم یکم بیشتر باید سس میریختم..
تهیونگ : مردم.. عاااا مامان تیزهههه!..چطوری این همه تندی رو میخوری؟ حتی هنوزم به مزش رازی نیستی..
جونگکوک : نمیدونم بیا بشین غذاتو بخور..
تهیونگ : خوردم به هفت پشتم بس بود...
جونگکوک : خوشمزست...! خوشمزست!..
بعد از تموم شدن نودل زنگ زدم یونگی ماشین بفرسته دنبالم. تهیونگم کم کم داشت وسایلشو جمع میکرد بره خونه. بیرون شرکت منتظر وایستاده بودم تهیونگم کنارم وایستاده بود ماشین اومد.تهیونگ منو بدرقه کرد خودشم پیاده رفت خونه. وقتی رسیدم خونه جین و یونگی داشتن ورق بازی میکردن جیهونم اون وسط داشت داوری میکرد که کسی جر نزنه...
یونگی : بنظرت این دست رو میبری.؟
جین : شک نکن..
یونگی : همش حکمه..
جین : دست منم حکمه..
یونگی : خب که چی..
جین : میخوای پس بزنی؟
یونگی : نه..
جین : اوکه پس ادامه میدیم.. آها اینم حکم..
یونگی : مشنگ منگل.. همینو میخواستی هاهاها.. گرفتم.. گگگگ هاهاها.
جین : جان؟
یونگی : بزن ببینم..
جین : لعنتی..تو جر زدی..
یونگی : جر؟ من؟ برو بابا.. باختی داری میندازی گردن من؟
جین : آره جر زدی..
یونگی : این کار برا بچه سوسولاست نه ما..
جیهون : باختو قبول کن جین چون شوگا جر نزده..
جین : میدونم فایده نداره اما این دست آخری رو میگیرم..
شوگا : اوکه اوکه..
جین : اینم تک..
شوگا : باخت چه مزه ایه.. هههههه..
جین : گمشو..
شوگا : سه بطری سوجو مهمونتم برا جیهونم سه پاکت شیر کاکائو میخری..
جین : بخور..
شوگا : جریمه ی باختنته..
جین: بشینید تا بخرممم بکشیمم نمیخرمم گگ. گگگ
جونگکوک : من برگشتم..
جیهون : بابا!.. چرا دیر اومدی
جونگکوک : یه سری کار پیش اومد..
شوگا : کار پیش اومد یا خواب موندی؟!
جونگکوک : میخوای بمیری؟
شوگا : نه..
جونگکوک : پس گاله رو ببند..
جین : غذا امروز رو من پختم خدمتکار مرخصی گرفت رفت..
جونگکوک : غذا خوردم..
یونگی : من خوابم میاد شب همگی خوش.. میرم بمیرم..
جین : شب خوش..
جونگکوک : جیهون تو چرا بیداری؟
جین : من ازش خواستم بیاد داور بازی بشه..
جیهون : غلط کردم میرم بکپم شب بخیر..
همه رفتن خوابیدن. یونگی بیدار بود توی بالکن اتاقش روی صندلی نشسته بود و داشت آسمونو نگاه میکرد. رفتم پیشش..
جونگکوک : بیداری؟
یونگی : اه آره بیدارم..
جونگکوک : ببینم.. گریه کردی؟
یونگی : نه..
جونگکوک : سر هرکی رو شیره بمالی سر منو نمیتونی..
یونگی : آره حق با توعه..
جونگکوک : هوم..
یونگی : فقط دلم گرفته بود..
جونگکوک : امروز روز خوبی برا منم نبود. دوباره اون شکلی شدم.هر بار که اون کارمند جدیده میاد و من بهش نگاه میکنم یه سری خاطره از جلو چشمم رد میشه. همش یه شخصی رو میبینم که چهرش برام تاره و داره صدام میکنه. این خاطره ها برام خیلی دردناکه.
یونگی : تحملش کن..
جونگکوک : سعی میکنم...
یونگی : خوبه..
اون شب رو به سختی گذروندم. صبح شد. بارم مث همیشه خوشتیپ کردم رفتم شرکت. عجیب بود اون کرم شبتاب نیومده بود...
تهیونگ : بفرما بخورید رئیس..
جونگکوک : میشه اون سس تند رو بدی؟
تهیونگ : ولی نودل شما که آتشیه؟
جونگکوک : بده دیگه..
تهیونگ : تیز میشه..
جونگکوک : به کتف چپم (کل سس رو میریزه توی نودل) حالا بهترین مزه رو میده.. عام نام نام
تهیونگ :وات؟ واقعا خوردین میشه یکم ازش بچشم؟
جونگکوک : بیا بخور..
تهیونگ : عام.. (تیز ترین نودل رو چشید) سوختمممممم آب.. آب...!
جونگکوک : کجاش تیزه؟ بنظرم یکم بیشتر باید سس میریختم..
تهیونگ : مردم.. عاااا مامان تیزهههه!..چطوری این همه تندی رو میخوری؟ حتی هنوزم به مزش رازی نیستی..
جونگکوک : نمیدونم بیا بشین غذاتو بخور..
تهیونگ : خوردم به هفت پشتم بس بود...
جونگکوک : خوشمزست...! خوشمزست!..
بعد از تموم شدن نودل زنگ زدم یونگی ماشین بفرسته دنبالم. تهیونگم کم کم داشت وسایلشو جمع میکرد بره خونه. بیرون شرکت منتظر وایستاده بودم تهیونگم کنارم وایستاده بود ماشین اومد.تهیونگ منو بدرقه کرد خودشم پیاده رفت خونه. وقتی رسیدم خونه جین و یونگی داشتن ورق بازی میکردن جیهونم اون وسط داشت داوری میکرد که کسی جر نزنه...
یونگی : بنظرت این دست رو میبری.؟
جین : شک نکن..
یونگی : همش حکمه..
جین : دست منم حکمه..
یونگی : خب که چی..
جین : میخوای پس بزنی؟
یونگی : نه..
جین : اوکه پس ادامه میدیم.. آها اینم حکم..
یونگی : مشنگ منگل.. همینو میخواستی هاهاها.. گرفتم.. گگگگ هاهاها.
جین : جان؟
یونگی : بزن ببینم..
جین : لعنتی..تو جر زدی..
یونگی : جر؟ من؟ برو بابا.. باختی داری میندازی گردن من؟
جین : آره جر زدی..
یونگی : این کار برا بچه سوسولاست نه ما..
جیهون : باختو قبول کن جین چون شوگا جر نزده..
جین : میدونم فایده نداره اما این دست آخری رو میگیرم..
شوگا : اوکه اوکه..
جین : اینم تک..
شوگا : باخت چه مزه ایه.. هههههه..
جین : گمشو..
شوگا : سه بطری سوجو مهمونتم برا جیهونم سه پاکت شیر کاکائو میخری..
جین : بخور..
شوگا : جریمه ی باختنته..
جین: بشینید تا بخرممم بکشیمم نمیخرمم گگ. گگگ
جونگکوک : من برگشتم..
جیهون : بابا!.. چرا دیر اومدی
جونگکوک : یه سری کار پیش اومد..
شوگا : کار پیش اومد یا خواب موندی؟!
جونگکوک : میخوای بمیری؟
شوگا : نه..
جونگکوک : پس گاله رو ببند..
جین : غذا امروز رو من پختم خدمتکار مرخصی گرفت رفت..
جونگکوک : غذا خوردم..
یونگی : من خوابم میاد شب همگی خوش.. میرم بمیرم..
جین : شب خوش..
جونگکوک : جیهون تو چرا بیداری؟
جین : من ازش خواستم بیاد داور بازی بشه..
جیهون : غلط کردم میرم بکپم شب بخیر..
همه رفتن خوابیدن. یونگی بیدار بود توی بالکن اتاقش روی صندلی نشسته بود و داشت آسمونو نگاه میکرد. رفتم پیشش..
جونگکوک : بیداری؟
یونگی : اه آره بیدارم..
جونگکوک : ببینم.. گریه کردی؟
یونگی : نه..
جونگکوک : سر هرکی رو شیره بمالی سر منو نمیتونی..
یونگی : آره حق با توعه..
جونگکوک : هوم..
یونگی : فقط دلم گرفته بود..
جونگکوک : امروز روز خوبی برا منم نبود. دوباره اون شکلی شدم.هر بار که اون کارمند جدیده میاد و من بهش نگاه میکنم یه سری خاطره از جلو چشمم رد میشه. همش یه شخصی رو میبینم که چهرش برام تاره و داره صدام میکنه. این خاطره ها برام خیلی دردناکه.
یونگی : تحملش کن..
جونگکوک : سعی میکنم...
یونگی : خوبه..
اون شب رو به سختی گذروندم. صبح شد. بارم مث همیشه خوشتیپ کردم رفتم شرکت. عجیب بود اون کرم شبتاب نیومده بود...
- ۱۴۴
- ۲۰ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط