پارت

پارت22

ویو نویسنده..

نوا و سانا از بیمارستان بیرون اومدن به طرف خونه حرکت کردن... وقتی رسیدن هردو وارد خونه شدن و تصمیم گرفتن فکراشون رو روی هم بزارن تا ببینن چه کاری از دستشون بر میاد...هردوشون به طرف کاناپه رفتن و نشستن...
سانا:میگم وقتی به دنیا اومد بزاریمش پرورشگاه...
نوا:اخه اینم فکره تو میکنی؟
سانا:راست میگی نمیشه
نوا:میگم میخوای سقط...
سانا:تو دیونه شدی؟ اون بچه چه گناهی کرده... به فکر خودت نیستی به فکر این بچه باش گناه داره...
نوا:پس باید چی کار کنم تو بگو..
سانا:به نظرم باید سریع تر همه چیزو به بقیه بگید.. مگه جیمینو دوست نداری؟ نوا:اره دوستش دارم..
سانا:خب پس اگه میخواید کنار هم بمونید همه چیزو به بقیه بگید... مطمئنم اگه یوهان بفهمه یه همچین قضیه مهمی رو ازش پنهان کردی ساده نمیگذره... گمونم تا الان بخاطر این که رفاقتش با جیمین بهم نخوره مراعات کرده...
نوا:خب اول از همه باید به کی بگم؟
سانا:اول از همه باید جیمین بدونه تا بتونین این وضع رو جمع‌و‌جور کنید...
نوا:چجوری بهش بگم؟
سانا:جفتمون میگیم
نوا:باشه

ساعت6عصر

جیمین به خونه اومد و با سانا و نوا مواجه شد که روی کاناپه نشسته بودن... سانا با جیمین سلام و احوال پرسی کردو یه لحظه رفت دست شویی... جیمین تا دید که سانا رفت دست شویی به طرف نوا رفت..

جیمین:سلام عزیزم
نوا:سلام جیمین..

جیمین لب هاشو به لب های نوا دوخت و بوسه ای رو شروع کرد... سانا از دست شویی بیرون اومد و بادیدن اون دوتا تصمیم گرفت بی سر و صدا برگرده توی دست شویی... جیمین از نوا جدا شد و بوسه ای به ترقوه‌ی نوا زد... و از اون جدا شد... سانا که دید وضع نرماله طرف اونها رفت... جیمین میخواست بره بالا تا لباساش رو عوض کنه که سانا گفت...

سانا:جیمین من درباره رابطه ی تو و نوا میدونم و میخوام یه خبر رو بهت بدم پس زود بیا پایین...
جیمین شوکه به طبقه ی بلا رفت سریع لباساش رو عوض کردو اومد پایین... سانا به جیمین اشاره کرد که روی مبل رو به رو بشینه...
سانا:جیمین این چیزی که میخوام بهت بگم هم خوب میتونه باشه و هم بد پس لطفاً اروم باش..
جیمین:خیله خب باشه...
سانا:جیمین.. نوا امروز حالش بد شد و من بردمش بیمارستان.. ازش یه تست گرفتن و متوجه شدیم که نوا حامله هست...
جیمین:چ.. چی؟ نوا راست میگه؟ *شوکههههه*
نوا :*سرش رو به علامت تایید نشون میده*
سانا:نوا من دیگه میرم بقیه‌اش رو تو تعریف کن...
نوا:باشه
سانا از در بیرون رفت و سوار ماشین شد... به محض رفتنش جیمین به طرف نوا رفت و دستاشو دور کمر نوا پیچید و اونو به خودش چسبوند... نوا دستاش رو روی شونه جیمین گذاشت... جیمین نوا رو به دیوار چسبوند و هر لحظه فاصله ی بینشون رو کم تر میکرد

.......
لایک20
کامنت10
بوس بهتون❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️🍷🍷
دیدگاه ها (۲۳)

بچه ها من هم توی تلگرام فعالیت میکنم و هم ویسگون.. همین جوری...

بچه ها درخواستی سناریو بدید یکم سناریو بنویسم خیلی وقته سنار...

داستان اصلی شنل قرمزی...ریدن تو بچگیمون...بچه ها یه چیز دیگه...

پارت10ویو نویسندهشوگا وارد اتاق شد... ات سریع سرشو برگردوند....

نام فیک: عشق مخفیPart: 3ویو ات*ات. اقای پارک گفتن که هنوز وس...

یادتونه جونگ کوک اومد لایو و همه داشتن می گفتن که تو خونه جو...

جیمین فیک زندگی پارت ۴۲#

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط