پارت سی و هشت
★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†
~سوهو دخترو کی عمل کنم؟
•امروز
•میتونی؟
~راحت نیست
~ولی سعی خودمو میکنم
•خوبه
~میشه دخترو ببینم؟ باید ازش عکس بگیرم
•حتما
•سادو سوبیکو بیار
سادو بعد از تعظیم کردن سمت زیر زمین رفت و در فلزی رو باز کرد
با دیدن دختری که روی زمین نشسته و زانوهاشو بغل کرده سمتش رفت
"هی بچه
اروم گفت ولی جوابی دریافت نکرد
" سوبیک هیانگ؟
بازهم جواب نداد
نگران سمت دختر رفت و شونشو گرفت و تکون داد
با افتاد دختر
متوجه بیهوش بودنش شد
دخترو بغل کرد و با قدمای تند سمت اتاق نشیمن رفت
"قربااااان
-ها؟ اگه راضی نمیشه با کتک
با دیدن دختر تو بغل سادو حرفش نیمه تموم موند
-چش شده؟؟
" نمیدونم از هوش رفته
مینهو با دیدن این صحنه با تاسف سر تکون داد
~ببینمش
بلند شد و سمت سادو رفت
به دختری که تو بغل سادو بود خیره شد
خیلی مظلوم به نظر میومد
~فکنم از ترس زیاد بیهوش شده
~بهش چیزی گفتید؟!
-نه
"قربان ازم پرسید که قراره اونم بکشیم فکنم بخاطر همین ترسیده
~کشتن؟ شما پیش ی دختر بچه ادم کشتید؟
-اره
سوهو جوری حرفش رو زد که مینهو بدونه نباید دخالت کنه
~من اینطوری نمیتونم دخترو مثلش عمل کنم باید به هوش بیاد و اینکه صورتشم کبود شده
-یعنی چی
سوهو با اخم گفت
~همینه
سوهو بیشتر حرصش گرفت و اسلحشو از جیبش بیرون اورد
-گفتم باید عملش کنی و اگر نه...
★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†
بعد از عمل اون دختر منتظر بود دختره به هوش بیاد
سوبیکم پیش سادو بود
با دیدن چشمای دختر که باز میشه لبخندی زد
-خوبی؟
°ا... اره
انگار دختره هنوز گیج بود
-اسمت چیه؟
°س... سوبیک...
° بیون سوبیک... هیانگ
-خوبه
واقعا کار مینهو عالی بود این دختره کپی سوبیک شده
-میتونی راه بری؟
°بله
به دختر کمک کرد کرد که بلند بشه
از اتاقش خارج شدن و دخترو سمت اتاقی که سوبیک توش بود برد
-نگا کن این دختر خیلی لوسه شماها تقریبا هم سن و سالید ولی تو این همه سختی کشیدی و اون تو ناز و نعمت زندگی کرد
وقتشه انتقام بگیری
برو دخترو تا میتونی اذیت کن که بعدش بریم پیش پدر جدیدت و زندگی خوبت شروع بشه
°بله
دختر با پوزخند گفت و درو باز کرد
★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #پست_جدید
~سوهو دخترو کی عمل کنم؟
•امروز
•میتونی؟
~راحت نیست
~ولی سعی خودمو میکنم
•خوبه
~میشه دخترو ببینم؟ باید ازش عکس بگیرم
•حتما
•سادو سوبیکو بیار
سادو بعد از تعظیم کردن سمت زیر زمین رفت و در فلزی رو باز کرد
با دیدن دختری که روی زمین نشسته و زانوهاشو بغل کرده سمتش رفت
"هی بچه
اروم گفت ولی جوابی دریافت نکرد
" سوبیک هیانگ؟
بازهم جواب نداد
نگران سمت دختر رفت و شونشو گرفت و تکون داد
با افتاد دختر
متوجه بیهوش بودنش شد
دخترو بغل کرد و با قدمای تند سمت اتاق نشیمن رفت
"قربااااان
-ها؟ اگه راضی نمیشه با کتک
با دیدن دختر تو بغل سادو حرفش نیمه تموم موند
-چش شده؟؟
" نمیدونم از هوش رفته
مینهو با دیدن این صحنه با تاسف سر تکون داد
~ببینمش
بلند شد و سمت سادو رفت
به دختری که تو بغل سادو بود خیره شد
خیلی مظلوم به نظر میومد
~فکنم از ترس زیاد بیهوش شده
~بهش چیزی گفتید؟!
-نه
"قربان ازم پرسید که قراره اونم بکشیم فکنم بخاطر همین ترسیده
~کشتن؟ شما پیش ی دختر بچه ادم کشتید؟
-اره
سوهو جوری حرفش رو زد که مینهو بدونه نباید دخالت کنه
~من اینطوری نمیتونم دخترو مثلش عمل کنم باید به هوش بیاد و اینکه صورتشم کبود شده
-یعنی چی
سوهو با اخم گفت
~همینه
سوهو بیشتر حرصش گرفت و اسلحشو از جیبش بیرون اورد
-گفتم باید عملش کنی و اگر نه...
★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†
بعد از عمل اون دختر منتظر بود دختره به هوش بیاد
سوبیکم پیش سادو بود
با دیدن چشمای دختر که باز میشه لبخندی زد
-خوبی؟
°ا... اره
انگار دختره هنوز گیج بود
-اسمت چیه؟
°س... سوبیک...
° بیون سوبیک... هیانگ
-خوبه
واقعا کار مینهو عالی بود این دختره کپی سوبیک شده
-میتونی راه بری؟
°بله
به دختر کمک کرد کرد که بلند بشه
از اتاقش خارج شدن و دخترو سمت اتاقی که سوبیک توش بود برد
-نگا کن این دختر خیلی لوسه شماها تقریبا هم سن و سالید ولی تو این همه سختی کشیدی و اون تو ناز و نعمت زندگی کرد
وقتشه انتقام بگیری
برو دخترو تا میتونی اذیت کن که بعدش بریم پیش پدر جدیدت و زندگی خوبت شروع بشه
°بله
دختر با پوزخند گفت و درو باز کرد
★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #پست_جدید
۴.۳k
۲۵ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.