خان زاده پارت160
#خان_زاده #پارت160
با سرعت می روند.از گوشه ی چشم نگاهش کردم و با دیدن چهره ی قرمز شدش ته دلم قند آب شد اما خیلی زود به خودم تشر رفتم.
محکم پامو گرفته بودم.نگران نگام کرد و دستمو و گرفت.
به سمت لبش برد و گفت
_بیمارستان یه کم دوره آیلین میتونی تحمل کنی؟
با صورتی در هم سر تکون دادم.
پشت دستم و چند بار بوسید و دیگه دستمو ول نکرد.
سرم و به پشتی صندلی تکیه دادم و برای اینکه کمتر نقش بازی کنم چشامو بستم..
نگران اسمم و صدا زد
_آیلین... آیلین چرا چشاتو بستی؟
جواب ندادم.سرعتش و بیشتر کرد و با خشم غرید
_همش تقصیر منه، خدا لعنتم کنه..
اون قدر سرعتش زیاد بود که توی نیم ساعت رسیدیم.
ماشین و پارک کرد و پیاده شد. در سمت منو باز کرد. دستاش و زیر تنم گذاشت و بلندم کرد.
آروم لای پلکامو باز کردم. با عجله وارد بیمارستان شد...انگار کلا همه چیو فراموش کردم و فقط محو فک محکمش شدم که با نگرانی داشت با پرستار حرف میزد.
بالا پایین شدن سینش و حس کردم و نفسم براش رفت.
منو که روی تخت بیمارستان گذاشت تازه به خودم اومدم.
دستم و محکم گرفت و گفت
_نترسی آیلین من پیشتم!
با عجز به پرستار نگاه کردم تا بفهمه و اهورا رو از اتاق بیرون کنه.
پرستار پاچه ی شلوارمو کشید بالا و دستش و روی مچم گذاشت که داد زدم
_آیییییی دست نزن.
چپ چپ نگاهم کرد و گفت
_باید ببینم شکسته یا نه!
بازم داد زدم
_شکسته. خودم میدونم شکسته دست بهش نزن.
_خوب این و ما تشخیص میدیم عزیزم یه دقیقه آروم بگیر.
به اهورا نگاه کردم و دستم و از دستش کشیدم بیرون و گفتم
_این آقا نامحرمه بهش بگو بره بیرون.
اهورا با سرزنش اسمم و صدا زد که گفتم
_تا وقتی اینجا باشه من نمیذارم کسی معاینه م کنه
🍁 🍁 🍁
با سرعت می روند.از گوشه ی چشم نگاهش کردم و با دیدن چهره ی قرمز شدش ته دلم قند آب شد اما خیلی زود به خودم تشر رفتم.
محکم پامو گرفته بودم.نگران نگام کرد و دستمو و گرفت.
به سمت لبش برد و گفت
_بیمارستان یه کم دوره آیلین میتونی تحمل کنی؟
با صورتی در هم سر تکون دادم.
پشت دستم و چند بار بوسید و دیگه دستمو ول نکرد.
سرم و به پشتی صندلی تکیه دادم و برای اینکه کمتر نقش بازی کنم چشامو بستم..
نگران اسمم و صدا زد
_آیلین... آیلین چرا چشاتو بستی؟
جواب ندادم.سرعتش و بیشتر کرد و با خشم غرید
_همش تقصیر منه، خدا لعنتم کنه..
اون قدر سرعتش زیاد بود که توی نیم ساعت رسیدیم.
ماشین و پارک کرد و پیاده شد. در سمت منو باز کرد. دستاش و زیر تنم گذاشت و بلندم کرد.
آروم لای پلکامو باز کردم. با عجله وارد بیمارستان شد...انگار کلا همه چیو فراموش کردم و فقط محو فک محکمش شدم که با نگرانی داشت با پرستار حرف میزد.
بالا پایین شدن سینش و حس کردم و نفسم براش رفت.
منو که روی تخت بیمارستان گذاشت تازه به خودم اومدم.
دستم و محکم گرفت و گفت
_نترسی آیلین من پیشتم!
با عجز به پرستار نگاه کردم تا بفهمه و اهورا رو از اتاق بیرون کنه.
پرستار پاچه ی شلوارمو کشید بالا و دستش و روی مچم گذاشت که داد زدم
_آیییییی دست نزن.
چپ چپ نگاهم کرد و گفت
_باید ببینم شکسته یا نه!
بازم داد زدم
_شکسته. خودم میدونم شکسته دست بهش نزن.
_خوب این و ما تشخیص میدیم عزیزم یه دقیقه آروم بگیر.
به اهورا نگاه کردم و دستم و از دستش کشیدم بیرون و گفتم
_این آقا نامحرمه بهش بگو بره بیرون.
اهورا با سرزنش اسمم و صدا زد که گفتم
_تا وقتی اینجا باشه من نمیذارم کسی معاینه م کنه
🍁 🍁 🍁
۱۸.۸k
۳۰ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.