لطفا بخونید
لطفا بخونید
نوشته خودمه نظرتون مهم نیس ولی خب دوس دارم حرف دل من و چن نفر دیگه ای رو بشنوین
من به ظاهر خوبم
فرق نمی کند تظاهر خوب بودن چ در مجازی چ در واقعیت
می خندیم... با هر کس دوس می شویم می خواهیم کسی باشد که جواب بغض های روز و شبمان را دهد اما کسی نیست دورمان پر از خواهر و برادر چ مجازی چ واقعیست
اما نمی توان با هیچ کدام دردل کرد
روی قلبمان چیزی سنگینی می کند... در گلویمان که فهمیدیم بغض است
اما دلمان چه... مطمئنن عشق نیس
درد است اما چه کسی پاسخگوی این درد است
کمی قران میخوانیم ب هر دری میزنیم که حالمان خوب شود اما ۲ دقیقه بعد باز حالمان آشوب است...
کسی هم نیس که کمکمان بکند حتی نمی توانیم گریه کنیم
شب می شود تا خود صبح را اشک میریزیم اما نمی توانیم هق هق کنیم نمی توانیم زجه بزنیم
فقط باید صدارا در بالشتمان خفه کنیم
روز بعد با بخیه روی مچ دست می رویم (دانشگاه،مدرسه،سر کار ،پیش فامیل و...)
با دوستمان از درد می گوییم استاد وارد می شود داد دوستمان بلند می شود که ما رگ دستمان را پاره کردیم از ان طرف کس دیگری تایید می کند حالا باید دروغ بگوییم که این دست ما نبود بعد هم تنبیه می شویم که چرا بد اموزی را رواج می دهیم
به خانه بر میگردی هر کس بخیه روی مچ دستتان را ببیند با ترحم نگاهت می کند
میرویم زیر پتو
برای اینکه صدای کسی را نشنویم هندزفری را در گوش خود فرو می کنیم
غروب می رویم سراغ یخچال و ۴_۵ قرص می خوریم تا سردردمان خوب شود ساعت ۲ در اوج تنهایی اشک می ریزیم و هر روز مزخرف تر از دیروز
هر روز درد ناک تر از دیروز
هیچ کس هم نیست که درکمان کند
نوشته خودمه نظرتون مهم نیس ولی خب دوس دارم حرف دل من و چن نفر دیگه ای رو بشنوین
من به ظاهر خوبم
فرق نمی کند تظاهر خوب بودن چ در مجازی چ در واقعیت
می خندیم... با هر کس دوس می شویم می خواهیم کسی باشد که جواب بغض های روز و شبمان را دهد اما کسی نیست دورمان پر از خواهر و برادر چ مجازی چ واقعیست
اما نمی توان با هیچ کدام دردل کرد
روی قلبمان چیزی سنگینی می کند... در گلویمان که فهمیدیم بغض است
اما دلمان چه... مطمئنن عشق نیس
درد است اما چه کسی پاسخگوی این درد است
کمی قران میخوانیم ب هر دری میزنیم که حالمان خوب شود اما ۲ دقیقه بعد باز حالمان آشوب است...
کسی هم نیس که کمکمان بکند حتی نمی توانیم گریه کنیم
شب می شود تا خود صبح را اشک میریزیم اما نمی توانیم هق هق کنیم نمی توانیم زجه بزنیم
فقط باید صدارا در بالشتمان خفه کنیم
روز بعد با بخیه روی مچ دست می رویم (دانشگاه،مدرسه،سر کار ،پیش فامیل و...)
با دوستمان از درد می گوییم استاد وارد می شود داد دوستمان بلند می شود که ما رگ دستمان را پاره کردیم از ان طرف کس دیگری تایید می کند حالا باید دروغ بگوییم که این دست ما نبود بعد هم تنبیه می شویم که چرا بد اموزی را رواج می دهیم
به خانه بر میگردی هر کس بخیه روی مچ دستتان را ببیند با ترحم نگاهت می کند
میرویم زیر پتو
برای اینکه صدای کسی را نشنویم هندزفری را در گوش خود فرو می کنیم
غروب می رویم سراغ یخچال و ۴_۵ قرص می خوریم تا سردردمان خوب شود ساعت ۲ در اوج تنهایی اشک می ریزیم و هر روز مزخرف تر از دیروز
هر روز درد ناک تر از دیروز
هیچ کس هم نیست که درکمان کند
۶.۸k
۲۵ فروردین ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.