بازی بود همش
تاب تاب عباسی...
+ محکم تر هل بده...
_ محکمتر هل بدم میفتی... نمیخوای بیای پایین بریم خونه؟!
+ میخوام بازی کنم... یکم دیگه بازی کنیم؟!
_ فایده اش چیه؟! فایده اش چیه اینهمه تاب بازی؟ سرت گیج میره... تهوع میگیری...
+ اشکالی نداره... عاخه من بازی دوست دارم... میخوام ببینم تا کجا میشه رفت بالا...
_ اما من بازی دوست ندارم...
نشستم روی نیمکت روبه رو...
من بازی دوست ندارم...
من از بازی متنفرم...
+ چرا؟! بازی که خیلی خوبه؟!
من یه همبازی داشتم. یه روز گفت الهام! میای یه بازی جدید شروع کنیم؟!
منم مثل تو بازی دوست داشتم.عاشق بازی بودم. بازی جدید خیلی بازی خوبی بود. اما یه جاییش دیگه انگار بازی نبود...
بازی که درد نداره؟! داره؟!
آدما تو بازی که دعوا نمیکنند؟ قهر نمیکنند؟ نمیزنند زیر همه چیز؟! میزنند؟!
+ چه همبازی بدی؟!
_ نه راستش... اون بد نبود... اما این بازی قانون های سختی داشت... یه جاییش گفت دیگه نمیخواد بازی کنه...
گفت مامانش دیگه بهش اجازه نمیده همبازی من باشه...
گفت باید بازی رو فراموش کنیم...
گفت فایده اش چیه این بازیا...
گفت ما دیگه بزرگ شدیم...
بازی مال بچه هاست...
اون رفت...
من موندم و یه زمین بازی خالی...
اون روز اونقدر تاب بازی کردم تا رفتم بالای بالا...
+ چه شکلی؟ کی هلت میداد؟!
_ هیچکس... آدما یه جایی دیگه قید همبازی رو میزنند...
آدما یه جایی تصمیم میگیرند دیگه تنهایی بازی کنند...
پاشو هلت بدم... این دور آخره. باشه؟
+ باشه... راستی اسم بازیتون چی بود؟!
_ بازی زندگی
+ محکم تر هل بده...
_ محکمتر هل بدم میفتی... نمیخوای بیای پایین بریم خونه؟!
+ میخوام بازی کنم... یکم دیگه بازی کنیم؟!
_ فایده اش چیه؟! فایده اش چیه اینهمه تاب بازی؟ سرت گیج میره... تهوع میگیری...
+ اشکالی نداره... عاخه من بازی دوست دارم... میخوام ببینم تا کجا میشه رفت بالا...
_ اما من بازی دوست ندارم...
نشستم روی نیمکت روبه رو...
من بازی دوست ندارم...
من از بازی متنفرم...
+ چرا؟! بازی که خیلی خوبه؟!
من یه همبازی داشتم. یه روز گفت الهام! میای یه بازی جدید شروع کنیم؟!
منم مثل تو بازی دوست داشتم.عاشق بازی بودم. بازی جدید خیلی بازی خوبی بود. اما یه جاییش دیگه انگار بازی نبود...
بازی که درد نداره؟! داره؟!
آدما تو بازی که دعوا نمیکنند؟ قهر نمیکنند؟ نمیزنند زیر همه چیز؟! میزنند؟!
+ چه همبازی بدی؟!
_ نه راستش... اون بد نبود... اما این بازی قانون های سختی داشت... یه جاییش گفت دیگه نمیخواد بازی کنه...
گفت مامانش دیگه بهش اجازه نمیده همبازی من باشه...
گفت باید بازی رو فراموش کنیم...
گفت فایده اش چیه این بازیا...
گفت ما دیگه بزرگ شدیم...
بازی مال بچه هاست...
اون رفت...
من موندم و یه زمین بازی خالی...
اون روز اونقدر تاب بازی کردم تا رفتم بالای بالا...
+ چه شکلی؟ کی هلت میداد؟!
_ هیچکس... آدما یه جایی دیگه قید همبازی رو میزنند...
آدما یه جایی تصمیم میگیرند دیگه تنهایی بازی کنند...
پاشو هلت بدم... این دور آخره. باشه؟
+ باشه... راستی اسم بازیتون چی بود؟!
_ بازی زندگی
۲۱.۲k
۰۶ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.