من یک حقوق بگیرم
نشسته ام توی اتاق رست تا چایی کمی از حجم خستگی کم کند...
هنوز تا صبح خیلی مانده و امشب هم از آن شبهای شلوغ است...
سحر اصرار دارد شیفت دوم بخوابد و چون ما دوتا تنها خانمهای شیفت امشب هستیم و معزل اتاق استراحت هست، مجبورم به خواستش احترام بگذارم...
بهرحال تا فردا بعد از ظهر اینجاست و منصفانه حساب کنم انتخاب ساعت استراحت با او باید باشد...
خسته ام...
از صبح تا خود شب دویده ام و حالا شیفت شب را باید تا نزدیکهای اذان صبح بیدار باشم...
خواب تا پشت پرده چشمم آمده و شاید چایی بتواند سرپایم کند...
خستگی که فشار می آورد کلافه میشوم...
دلم له له میزند برای 10 دقیقه خواب...
یادم می افتد به کاربری که صبح نوشته بود تو حقوق بگیری بخاطر همین درد نمیدانی چیست...
فکر میکنم او که احتمالا حالا با لباس راحتی نشسته روی مبل و کمی دیگر به خواب میرود چه تصوری میتواند از منی داشته باشد که صبح تا شب را دویده ام و حالا باید شیفت بدهم...
فردا هم تعطیل است اما بیمارستانی جماعت خیلی تعطیل و غیر تعطیل سرش نمیشود...
مگر همین دیروز که تعطیل بود عصر کار نبودم؟ مگر همین جمعه...
به شیفتهای نامتعارفم فکر میکنم...
به زندگی توی بیمارستان که تعیین میکند اولویت اول تو کار است و کار...
به حقوقی که به من میدهند...
به اینکه این چندسال کار چقدر توان من را گرفته؟
به کرونا فکر میکنم و ایامی که امثال این آدمها توی خانه هایشان مانده بودند و من و امثال من هر روز باید نمونه کرونا از حلق و بینی مردم میگرفتیم...
به روزهای اغتشاش، به برف، باران، طوفان، سیل، زلزله...
به تمام زمانهایی که آدمها نشسته اند در حریم امنشان و کادر درمان کارش بیشتر میشود که کمتر ندارد...
به اینکه چقدر به آدم بدهند راضی میشود اینطور زندگی کند؟
به همکارانی که سالهای آخرشان است اما همه میگویند اشتباه کرده اند...
و بعد شاید برای اولین بار دلم به حال خودم میسوزد که در جامعه ای زندگی میکنم که آدمهایی که به شوق حفظ سلامتیشان پا به این عرصه گذاشتم، خیلی راحت به من میگویند حقوق بگیر...
آری من حقوق بگیرم...
من در ازای حفظ سلامتی بقیه، سلامتیم را میدهم و حقوقش را میگیرم...
همین
#الهام_جعفری
هنوز تا صبح خیلی مانده و امشب هم از آن شبهای شلوغ است...
سحر اصرار دارد شیفت دوم بخوابد و چون ما دوتا تنها خانمهای شیفت امشب هستیم و معزل اتاق استراحت هست، مجبورم به خواستش احترام بگذارم...
بهرحال تا فردا بعد از ظهر اینجاست و منصفانه حساب کنم انتخاب ساعت استراحت با او باید باشد...
خسته ام...
از صبح تا خود شب دویده ام و حالا شیفت شب را باید تا نزدیکهای اذان صبح بیدار باشم...
خواب تا پشت پرده چشمم آمده و شاید چایی بتواند سرپایم کند...
خستگی که فشار می آورد کلافه میشوم...
دلم له له میزند برای 10 دقیقه خواب...
یادم می افتد به کاربری که صبح نوشته بود تو حقوق بگیری بخاطر همین درد نمیدانی چیست...
فکر میکنم او که احتمالا حالا با لباس راحتی نشسته روی مبل و کمی دیگر به خواب میرود چه تصوری میتواند از منی داشته باشد که صبح تا شب را دویده ام و حالا باید شیفت بدهم...
فردا هم تعطیل است اما بیمارستانی جماعت خیلی تعطیل و غیر تعطیل سرش نمیشود...
مگر همین دیروز که تعطیل بود عصر کار نبودم؟ مگر همین جمعه...
به شیفتهای نامتعارفم فکر میکنم...
به زندگی توی بیمارستان که تعیین میکند اولویت اول تو کار است و کار...
به حقوقی که به من میدهند...
به اینکه این چندسال کار چقدر توان من را گرفته؟
به کرونا فکر میکنم و ایامی که امثال این آدمها توی خانه هایشان مانده بودند و من و امثال من هر روز باید نمونه کرونا از حلق و بینی مردم میگرفتیم...
به روزهای اغتشاش، به برف، باران، طوفان، سیل، زلزله...
به تمام زمانهایی که آدمها نشسته اند در حریم امنشان و کادر درمان کارش بیشتر میشود که کمتر ندارد...
به اینکه چقدر به آدم بدهند راضی میشود اینطور زندگی کند؟
به همکارانی که سالهای آخرشان است اما همه میگویند اشتباه کرده اند...
و بعد شاید برای اولین بار دلم به حال خودم میسوزد که در جامعه ای زندگی میکنم که آدمهایی که به شوق حفظ سلامتیشان پا به این عرصه گذاشتم، خیلی راحت به من میگویند حقوق بگیر...
آری من حقوق بگیرم...
من در ازای حفظ سلامتی بقیه، سلامتیم را میدهم و حقوقش را میگیرم...
همین
#الهام_جعفری
۲۰.۱k
۰۴ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.