زنگ زد
زنگ زد
بعد از یک هفته...
از کاشان با سرعت 160 برمیگشت...
توی گوشم سوت میکشید...
گفتم: صدای چیه؟
گفت:160 رو رد کردم...
بهش گفتم: سرعتت رو بیار پایین. نه برای سلامتی خودت، برای سلامتی گوش من...
از اغتشاشات تهران حرف زدیم. به مرتضی اینقدر اطمینان دارم که از حدش هیچوقت عبور نمیکند...
وسط تحلیل هایم عصبانی میشود:
چی میگی برا خودت جعفری؟
نشستید بیرون گود...
برا خودتون ژست متفکر دینی دارید...
طرف وینچستر گرفته سمت صورتم، بعد تو به من از مسالمت میگی؟
از حرف زدن؟
تو اینجا نیستی ببینی نزنی میزننت...
یه مشت بچه رو تحریک کردید بیان وسط...
فکر میکنی برای اینا که الان ایستادند پاس دفاع از امنیت، آسونه؟
ول کن تو رو خدا...
نیروی نظامی کشورتون که قطعا تو شرایط سخت تنها مدافع این کشوره اونقدر کوبیدید که یه عده الان به خودشون اجازه میدن با اسلحه به پلیس مملکت حمله کنند...
طرف با یه مشت پشم اومده دنبال بچه اش...
بهش گفتم: کجا بودی اون موقع که ساعت 1 نصف شب دخترت رو با چاقو وقتی میخواست به سربازمون حمله کنه گرفتیم؟ اونموقع دخترت نبود؟
شما چی میفهمید من یه هفته اس خونه نرفتم. دختر و پسر و زنم رو ندیدم...
میفهمیدم داره پشت گوشی گریه میکنه...
صدای عصبانیش مشخصا میلرزید...
درست شبیه شبی که از یمن صوت فرستاده بود و بخاطر شهادت رفقاش گریه میکرد...
گفتم: آقا مرتضی! آروم باش...
گفت: میدونی جعفری چیه؟ ما ایران رو بخاطر خودمون نمیخوایم... ما خودمونو فدای این سرزمین میکنیم...
رسیده بود تهران. باید خداحافظی میکردم درحالیکه نمیدونستم فردایی که میاد هست یا نه...
#الهام_جعفری
بعد از یک هفته...
از کاشان با سرعت 160 برمیگشت...
توی گوشم سوت میکشید...
گفتم: صدای چیه؟
گفت:160 رو رد کردم...
بهش گفتم: سرعتت رو بیار پایین. نه برای سلامتی خودت، برای سلامتی گوش من...
از اغتشاشات تهران حرف زدیم. به مرتضی اینقدر اطمینان دارم که از حدش هیچوقت عبور نمیکند...
وسط تحلیل هایم عصبانی میشود:
چی میگی برا خودت جعفری؟
نشستید بیرون گود...
برا خودتون ژست متفکر دینی دارید...
طرف وینچستر گرفته سمت صورتم، بعد تو به من از مسالمت میگی؟
از حرف زدن؟
تو اینجا نیستی ببینی نزنی میزننت...
یه مشت بچه رو تحریک کردید بیان وسط...
فکر میکنی برای اینا که الان ایستادند پاس دفاع از امنیت، آسونه؟
ول کن تو رو خدا...
نیروی نظامی کشورتون که قطعا تو شرایط سخت تنها مدافع این کشوره اونقدر کوبیدید که یه عده الان به خودشون اجازه میدن با اسلحه به پلیس مملکت حمله کنند...
طرف با یه مشت پشم اومده دنبال بچه اش...
بهش گفتم: کجا بودی اون موقع که ساعت 1 نصف شب دخترت رو با چاقو وقتی میخواست به سربازمون حمله کنه گرفتیم؟ اونموقع دخترت نبود؟
شما چی میفهمید من یه هفته اس خونه نرفتم. دختر و پسر و زنم رو ندیدم...
میفهمیدم داره پشت گوشی گریه میکنه...
صدای عصبانیش مشخصا میلرزید...
درست شبیه شبی که از یمن صوت فرستاده بود و بخاطر شهادت رفقاش گریه میکرد...
گفتم: آقا مرتضی! آروم باش...
گفت: میدونی جعفری چیه؟ ما ایران رو بخاطر خودمون نمیخوایم... ما خودمونو فدای این سرزمین میکنیم...
رسیده بود تهران. باید خداحافظی میکردم درحالیکه نمیدونستم فردایی که میاد هست یا نه...
#الهام_جعفری
۱۸۲.۷k
۰۶ مهر ۱۴۰۱