part
part: ³³
اکس دیوونه من
اومد روم.. جیغ زدم.. سعی کردم خودمو از زیرش بکشم بیرون..
ا.ت: برو اونورررر...
هیون: هنوز کار داریم عزیزم..
دستامو بالا سرم قفل کردو با کراواتش بست به تاج تخت.. اروم دستشو کشید رو بدنم..
سینه هامو محکم فشار داد.. جیغ ارومی زدم.. خیلی درد داشت.. لباسامو جر داد.. فقط با لباس زیر زیرش بودم.. پوزخندی زد..
هیون: چه بدن خوش فرمی بانو.. مال خودمی..
هی داشتم تقلا میکردم تا دستامو باز کنم..
هیون: الکی زور نزن.. باز نمیشه..
لباسای خودشم در اورد.. بغضم گرفت.. به شدت ترسیده بودم... پاهامو باز کرد..
از اینجا به بعد اسماته.. جنبه نداری نخون.. گزارشم نکن.. وگرنه با ⁸ اکانت گزارش میشی❌❌❌❌
اروم با پوصیم بازی کرد..
ا.ت: اومم عاحح..
شروع کرد به مالیدنش.. سعی داشتم ناله هامو کنترل کنم.. ولی نمیشد...
هیون: چقد.. صورتی عزیزم..
تا یه ربع مالید.. دوتا از انگشتاشو واردم کرد.. بغضم ترکید و اشکام ریختن رو صورتم..
ا.ت: ن.. نکن عاححح هق..
به حرفام اهمیت نداد.. خیلی سریع داخلم تلمبه میزد.. خواستم پاهامو ببندم.. که با زانو هاش پاهامو نگه داشت.. جیغ زدم.. لبشو گذاشت رو لبم.. لبمو مک میزد.. یهو در با صدای خیلی بدی باز شد.. ازم جدا شد و از روم پاشد..
جونگکوک بود.. با عصبانیت اومد سمتمون..
یه گلوله زد تو سرش.. جیغ خیلی بلندی زدم..
کوک:گفته بودم..تو مال منی..
کتشو انداخت رو شونم.. منو تو بغلش گرفت.. اروم تو بغلش هق زدم.. موهامو ناز کرد..
کوک: هیششش. اروم باش.. تموم شد..
یه نفس عمیق کشیدم و بهش زل زدم..
کوک: افرین قشنگم..
یه دست لباس بهم داد.. پوشیدمشون.. براید بغلم کرد و بردم طبقه پایین.. چشامو بستم.. رفتیم تو ون..
تو بغلش خوابم برد...
جونگکوک ویو
از دوربین های مدار بسته ی تو راه ها فهمیدم هیونجین دزدیدتش.. بهش نگاه کردم.. موهاشو ناز کردم..بعد از چند مین رسیدیم.. براید بغلش کردم بردمش تو اتاق..
روش پتو کشیدم.. از اتاق رفتم بیرون..
رفتم و تموم افرادشو خریدم.. پسره ی احمق.. تویه مراسم خاکسپاریش داشتم با پوزخند به مادرش نگاه میکردم که خودشو پاره میکرد..
تهیونگ زد رو شونم..
ته:: بریم؟
کوک: بریم..
رفتیم تو ون.. برگشتم عمارت.. رفتم تو اتاق دیدم نشسته رو تخت داره گریه میکنه..
کوک: ا.ت؟ چیشدهههه؟
سرشو بالا اورد و با چشمای قرمز بهم نگاه کرد..
ا.ت: دلم.. درد میکنه.. هق..
کوک: وایسا..
بهش یه مسکن دادم.. خوردش.. دراز کشید.. بغلش کردم.. گذاشتم یکم گریه کنه تا خالی شه...
اکس دیوونه من
اومد روم.. جیغ زدم.. سعی کردم خودمو از زیرش بکشم بیرون..
ا.ت: برو اونورررر...
هیون: هنوز کار داریم عزیزم..
دستامو بالا سرم قفل کردو با کراواتش بست به تاج تخت.. اروم دستشو کشید رو بدنم..
سینه هامو محکم فشار داد.. جیغ ارومی زدم.. خیلی درد داشت.. لباسامو جر داد.. فقط با لباس زیر زیرش بودم.. پوزخندی زد..
هیون: چه بدن خوش فرمی بانو.. مال خودمی..
هی داشتم تقلا میکردم تا دستامو باز کنم..
هیون: الکی زور نزن.. باز نمیشه..
لباسای خودشم در اورد.. بغضم گرفت.. به شدت ترسیده بودم... پاهامو باز کرد..
از اینجا به بعد اسماته.. جنبه نداری نخون.. گزارشم نکن.. وگرنه با ⁸ اکانت گزارش میشی❌❌❌❌
اروم با پوصیم بازی کرد..
ا.ت: اومم عاحح..
شروع کرد به مالیدنش.. سعی داشتم ناله هامو کنترل کنم.. ولی نمیشد...
هیون: چقد.. صورتی عزیزم..
تا یه ربع مالید.. دوتا از انگشتاشو واردم کرد.. بغضم ترکید و اشکام ریختن رو صورتم..
ا.ت: ن.. نکن عاححح هق..
به حرفام اهمیت نداد.. خیلی سریع داخلم تلمبه میزد.. خواستم پاهامو ببندم.. که با زانو هاش پاهامو نگه داشت.. جیغ زدم.. لبشو گذاشت رو لبم.. لبمو مک میزد.. یهو در با صدای خیلی بدی باز شد.. ازم جدا شد و از روم پاشد..
جونگکوک بود.. با عصبانیت اومد سمتمون..
یه گلوله زد تو سرش.. جیغ خیلی بلندی زدم..
کوک:گفته بودم..تو مال منی..
کتشو انداخت رو شونم.. منو تو بغلش گرفت.. اروم تو بغلش هق زدم.. موهامو ناز کرد..
کوک: هیششش. اروم باش.. تموم شد..
یه نفس عمیق کشیدم و بهش زل زدم..
کوک: افرین قشنگم..
یه دست لباس بهم داد.. پوشیدمشون.. براید بغلم کرد و بردم طبقه پایین.. چشامو بستم.. رفتیم تو ون..
تو بغلش خوابم برد...
جونگکوک ویو
از دوربین های مدار بسته ی تو راه ها فهمیدم هیونجین دزدیدتش.. بهش نگاه کردم.. موهاشو ناز کردم..بعد از چند مین رسیدیم.. براید بغلش کردم بردمش تو اتاق..
روش پتو کشیدم.. از اتاق رفتم بیرون..
رفتم و تموم افرادشو خریدم.. پسره ی احمق.. تویه مراسم خاکسپاریش داشتم با پوزخند به مادرش نگاه میکردم که خودشو پاره میکرد..
تهیونگ زد رو شونم..
ته:: بریم؟
کوک: بریم..
رفتیم تو ون.. برگشتم عمارت.. رفتم تو اتاق دیدم نشسته رو تخت داره گریه میکنه..
کوک: ا.ت؟ چیشدهههه؟
سرشو بالا اورد و با چشمای قرمز بهم نگاه کرد..
ا.ت: دلم.. درد میکنه.. هق..
کوک: وایسا..
بهش یه مسکن دادم.. خوردش.. دراز کشید.. بغلش کردم.. گذاشتم یکم گریه کنه تا خالی شه...
- ۱۵.۶k
- ۱۵ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط