part
part: ³²
اکس دیوونه من
بعد از اینکه رسیدیم عمارت.. پیاده شدم.. رفتم داخل.. هانا و جونگکوک اومدن...
کوک: هانا... چند روزیو اینجا بمون.. اتاقت طبقه بالاس.. اتاق.. ³⁶ مال توعه...
هانا: ممنون..
رفت بالا.. برگشتم سمتش..
ا.ت: ینی.. تموم شد؟
کوک: اره.. دیگه خیالت راحت باشه عزیزم..
رفتیم تو اتاقمون... خودمو پرت کردم رو تخت..
ا.ت: ³ هفته ست نمیرم مدرسه باید از فردا برم..
کوک: از فردا برو.. نمیخوام از درسات عقب بیوفتی..
ا.ت: اوکی..
لباسامو عوض کردم.. میکاپمو پاک کردم.. موهامو باز کردم.. دراز کشیدم رو تخت..
دستاشو شست و لباساشو عوض کرد... کنارم دراز کشید و دستشو دور کمرم حلقه کرد..
لبشو گذاشت رو لبم.. اروم مک زد.. باهاش همراهی کردم.. بعد از چند مین ازم جدا شد...
کوک: یادته روز اولی که به زور اوردمت اینجا چی گفتم؟
ا.ت: چی گفتی؟
کوک: گفتم.. تو مال منی.. واقعنم واس منی..
کسی نگاه چپ به تو بکنه خارشو میگام...
ا.ت: اوه اوه.. چقد خشن..
کوک: قربانت..
موهاشو دادم بالا... پیشونیشو بوسیدم.. چشامو بستم.. سرشو برد تو گردنم.. بوسه ارومی روش زد..
ا.ت: عاح..
کوک: شب بخیر خوشگلم.. خیلی دوست دارم..
ا.ت: همچنین..
بعد از چند مین خوابم برد...
............................................................
پرش زمانی به ¹ ماه بعد
همه چی خوب بود... زنگ که خورد.. کیفمو برداشتم.. هانا و سهون سریع باهم رفتن.. خندم گرفت.. رفتم بیرون از مدرسه.. دیدم ون نیومده... به ساعت مچیم نگاه کردم..
ا.ت: هوفففففففففففففففف..
با قرار گرفتن دستمالی جلوی بینیم و دهنم سعی کردم جیغ بزنم.. ولی صدام خفه شد..
بعد از چند ثانیه چشام سیاهی رفت...
..............................................................
جونگکوک ویو
تصمیم گرفتم امروز خودم برم دنبال ا.ت..
رفتم و جلو در مدرسش وایسادم... دیدم نیستش..
کوک: پس کجا رفته..
هیونجین ویو
تو اتاقم منتظر بودم... یکی در زد.. اجازه ورود دادم... بادیگارد اومد داخل و تعظیم کرد..
بادیگارد: قربان خانوم کیم رو اوردیم..
هیون: خوبه..
اوردنش و گذاشتنش رو تخت.. با دستم علامت دادم برن بیرون.. من ا.ت رو دوست داشتم... ولی مجبورم شدم برم با هانا.. تا بتونم به ا.ت دسترسی داشته باشم..
به چهره کیوتش زل زدم.. خیلی نازه..
بعد از نیم ساعت چشماشو باز کرد...
ا.ت: عاح..
هیون: خوبی؟
با دیدن هیونجین.. جیغ بلندی زدم..
ا.ت: ت.. تو.. مگه.. نمرده بودی؟
هیون: نه.. جلیقه ضد گلوله پوشیده بودم..
ا.ت: از من چی میخوای؟
هیون: خودتو پرنسس..
ا.ت: چ.. چی؟
هیون: به نظرت.. من از جونگکوک بهتر نیستم؟
ا.ت: این سوال داره؟ معلومه که نه...
هیون: هه.. باشه.. به زودی نظرت عوض میشه..
هیچی نگفتم.. اروم رومو کردم اونور...
اکس دیوونه من
بعد از اینکه رسیدیم عمارت.. پیاده شدم.. رفتم داخل.. هانا و جونگکوک اومدن...
کوک: هانا... چند روزیو اینجا بمون.. اتاقت طبقه بالاس.. اتاق.. ³⁶ مال توعه...
هانا: ممنون..
رفت بالا.. برگشتم سمتش..
ا.ت: ینی.. تموم شد؟
کوک: اره.. دیگه خیالت راحت باشه عزیزم..
رفتیم تو اتاقمون... خودمو پرت کردم رو تخت..
ا.ت: ³ هفته ست نمیرم مدرسه باید از فردا برم..
کوک: از فردا برو.. نمیخوام از درسات عقب بیوفتی..
ا.ت: اوکی..
لباسامو عوض کردم.. میکاپمو پاک کردم.. موهامو باز کردم.. دراز کشیدم رو تخت..
دستاشو شست و لباساشو عوض کرد... کنارم دراز کشید و دستشو دور کمرم حلقه کرد..
لبشو گذاشت رو لبم.. اروم مک زد.. باهاش همراهی کردم.. بعد از چند مین ازم جدا شد...
کوک: یادته روز اولی که به زور اوردمت اینجا چی گفتم؟
ا.ت: چی گفتی؟
کوک: گفتم.. تو مال منی.. واقعنم واس منی..
کسی نگاه چپ به تو بکنه خارشو میگام...
ا.ت: اوه اوه.. چقد خشن..
کوک: قربانت..
موهاشو دادم بالا... پیشونیشو بوسیدم.. چشامو بستم.. سرشو برد تو گردنم.. بوسه ارومی روش زد..
ا.ت: عاح..
کوک: شب بخیر خوشگلم.. خیلی دوست دارم..
ا.ت: همچنین..
بعد از چند مین خوابم برد...
............................................................
پرش زمانی به ¹ ماه بعد
همه چی خوب بود... زنگ که خورد.. کیفمو برداشتم.. هانا و سهون سریع باهم رفتن.. خندم گرفت.. رفتم بیرون از مدرسه.. دیدم ون نیومده... به ساعت مچیم نگاه کردم..
ا.ت: هوفففففففففففففففف..
با قرار گرفتن دستمالی جلوی بینیم و دهنم سعی کردم جیغ بزنم.. ولی صدام خفه شد..
بعد از چند ثانیه چشام سیاهی رفت...
..............................................................
جونگکوک ویو
تصمیم گرفتم امروز خودم برم دنبال ا.ت..
رفتم و جلو در مدرسش وایسادم... دیدم نیستش..
کوک: پس کجا رفته..
هیونجین ویو
تو اتاقم منتظر بودم... یکی در زد.. اجازه ورود دادم... بادیگارد اومد داخل و تعظیم کرد..
بادیگارد: قربان خانوم کیم رو اوردیم..
هیون: خوبه..
اوردنش و گذاشتنش رو تخت.. با دستم علامت دادم برن بیرون.. من ا.ت رو دوست داشتم... ولی مجبورم شدم برم با هانا.. تا بتونم به ا.ت دسترسی داشته باشم..
به چهره کیوتش زل زدم.. خیلی نازه..
بعد از نیم ساعت چشماشو باز کرد...
ا.ت: عاح..
هیون: خوبی؟
با دیدن هیونجین.. جیغ بلندی زدم..
ا.ت: ت.. تو.. مگه.. نمرده بودی؟
هیون: نه.. جلیقه ضد گلوله پوشیده بودم..
ا.ت: از من چی میخوای؟
هیون: خودتو پرنسس..
ا.ت: چ.. چی؟
هیون: به نظرت.. من از جونگکوک بهتر نیستم؟
ا.ت: این سوال داره؟ معلومه که نه...
هیون: هه.. باشه.. به زودی نظرت عوض میشه..
هیچی نگفتم.. اروم رومو کردم اونور...
- ۱۰.۵k
- ۱۵ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط