استخاره کرد بد آمد

استخاره کرد ، بد آمد
گفت :"امشب عملیات نمیکنیم"
بچه ها آماده بودند ، چند وقتی بود که آماده بودند حالا او میگفت " نه " وقتی هم میگفت " نه " کسی روی حرفش حرف نمیزد .
فردا شب دوباره استخاره کرد ، بد آمد .
شب سوم ، عراقی ها دیدند خبری نیست ، گرفتند خوابیدند ..
خیلی هایشان را با زیر پیراهنی اسیر کردیم ...
شهید ردانی پور
دیدگاه ها (۱)

از یک جایی به بعد آلیس می‌شوی در عجایب سرزمینی که جز خاطره پ...

چه حقیرند مردمی که نه جرأت دوست داشتن دارند و نه اراده‌ی دوس...

P¹⁷باهم از هتل امدیم بیروناول رفتیم به یه پاساژ که معلوم بود...

پارت پنجم رمان عشق اجباری

پارت ششم رمان عشق اجباری

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط