عمر من می شود ای یار ، به کندی سپری
عمر من می شود ای یار ، به کندی سپری
که از احوال تو هر لحظه ندارم خبری
شده دیوانگی از سهم فراقت ثمرم
من چنین حال نبودم که کنون می نگری
این همه شعر غمینی که سرودم ز تو را
مانده ام زانکه چرا در تو ندارد اثری
تا که جان را نفسی هست تو را منتظرم
حیف از آن فاصله کز ماه کمی دورتری
سر شب تا به سحر چشم فرو بسته,ولی
تا نسیمی وزد انگار تویی می گذری
از سر فاصله هر چند که من بیزارم
ولی انگار تو نزدیک و همین دور و بری
مانده یک دلخوشی از این همه سرگردانی
که تو هم یاد من و از سخنم با خبری
که از احوال تو هر لحظه ندارم خبری
شده دیوانگی از سهم فراقت ثمرم
من چنین حال نبودم که کنون می نگری
این همه شعر غمینی که سرودم ز تو را
مانده ام زانکه چرا در تو ندارد اثری
تا که جان را نفسی هست تو را منتظرم
حیف از آن فاصله کز ماه کمی دورتری
سر شب تا به سحر چشم فرو بسته,ولی
تا نسیمی وزد انگار تویی می گذری
از سر فاصله هر چند که من بیزارم
ولی انگار تو نزدیک و همین دور و بری
مانده یک دلخوشی از این همه سرگردانی
که تو هم یاد من و از سخنم با خبری
۶.۱k
۲۲ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.