گفتی به روزگاری مهری نشسته

گفتی به روزگاری، مهری نشسته ...
گفتم، بیرون نمی‌توان کرد، حتی به
روزگاران...

#شفیعی_کدکنی
دیدگاه ها (۱)

‌خـوشـا دلـی کـهتـو بـاشـی نگـار پـرده ‌نـشـیـنـش #فـروغـی_...

گدای خانه به دوش و غریبِ این سَرِ کویمدر سرای که کوبم، که وا...

من همان عشقم که در فرهاد بوداو نمی‌دانست و خود را می‌ستوددر ...

روحم آنقدر شده پا خور غم های جهانکہ بہ تشییع خودم از همہ مشت...

"زندگی را نمی توان تحمل کرد،مگر آنکه دیوانگی چاشنی آن باشد."

تو نیستی و من می نویسم گفتی: مگر من کیستم؟ گفتم: تو دنیای من...

جای خالی بعضی آدم ها را نمی توان پر کرد ؛همان هایی که جای خا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط