گاهگاهی آتش عشقش مرا نالان ز آتش کرده است
گاهگاهی آتش عشقش مرا نالان ز آتش کرده است
محفل و گرمای نورش شرح حالش کرده است
گر زبانه میکشد این آتش زیبنده سوز
کوی و برزن را زشعرش در خفایش کرده
است
گر جمال روی حق آیینه جامِ جم است
رهسپار راه حق اندوخت و خامش کرده است
من نگویم کوله بارم از زرّش زرّین تر است
تا نجویم وصل یار و چشم به راهش کرده است
گر به اسرار دل خوبان ندادم گوش دل
راه حق را در وجودو اصل و فالش کرده است
هان، بیا بنشین کنار جوی آب کوثری
در نهان اسرار دل آیین ز کام
ش کرده است
محفل و گرمای نورش شرح حالش کرده است
گر زبانه میکشد این آتش زیبنده سوز
کوی و برزن را زشعرش در خفایش کرده
است
گر جمال روی حق آیینه جامِ جم است
رهسپار راه حق اندوخت و خامش کرده است
من نگویم کوله بارم از زرّش زرّین تر است
تا نجویم وصل یار و چشم به راهش کرده است
گر به اسرار دل خوبان ندادم گوش دل
راه حق را در وجودو اصل و فالش کرده است
هان، بیا بنشین کنار جوی آب کوثری
در نهان اسرار دل آیین ز کام
ش کرده است
۳.۵k
۱۶ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.