گاهگاهی آتش عشقش مرا نالان ز آتش کرده است

گاهگاهی آتش عشقش مرا نالان ز آتش کرده است
محفل و گرمای نورش شرح حالش کرده است
گر زبانه میکشد این آتش زیبنده سوز
کوی و برزن را زشعرش در خفایش کرده
است
گر جمال روی حق آیینه جامِ جم است
رهسپار راه حق اندوخت و خامش کرده است
من نگویم کوله بارم از زرّش زرّین تر است
تا نجویم وصل یار و چشم به راهش کرده است
گر به اسرار دل خوبان ندادم گوش دل
راه حق را در وجودو اصل و فالش کرده است
هان، بیا بنشین کنار جوی آب کوثری
در نهان اسرار دل آیین ز کام
ش کرده است
دیدگاه ها (۱۴)

میشود تنهاییم از یاد تو غافل شومبر مدار عشق تو گردم چنین حائ...

‍ ‍ ‍ ‍ ای به فدای چشم تو ناز مکن برای منجام تویی کام منم ، ...

بند دل منبه لبخندهای تو بند استبرای دوست داشتنت امالبخندهایت...

فقط گاهی بنشین جای منتا بفهمی که دوست داشتن تطاقت و شکیب از ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط