زندگی مافیایی من (پارت ۴)
به تهیونگ گفتم ۳ روز بدون آب و غذا همین جا بمونه
ته : ولی ارباب اون همین الان ۱۰۰ضربه شلاق رو تحمل کرده ۳روز بدون آب و غذا زیادی نیست
کوک : کاری که گفتم رو بکن
ته : اما اربا...
کوک : کاری که گفتم رو بکنننن (داد)
چیزی که گفتم رو تکرار کن
ته : ۳ روز بدون آب و غذا توی همین حالت بمونه
کوک : خوبه
بعد از اون جا بیرون اومدم که یونگی اومد سمتم
شوگا: ارباب اتفاقی افتاده چرا اینجا بهم ریختس (به خاطر مبارزه وسایل عمارت بهم ریخته)
کوک: دختری که میخواستم آموزش بدم رو پیدا کردم (و ماجرا رو برای شوگا تعریف میکنه)
شوگا: وای باورم نمیشه کاش بودم و با چشمای خودم میدیدم
کوک:میبینی، به زودی(پوزخند)
ویو ا/ت
حالم اصلا خوب نبود اون عوضی باضربه های محکمش منو به این روز انداخت حالا هم که ۳روز بدون آب و غذا اینجا زندانی شدم
باید از این جا فرار کنم ولی چطوری ..... باید صبر کنم تا حالم بهتر شه با مهارتی که من دارم خیلی راحت میتونم فرار کنم
فلش بک به ۳روز بعد
ویو کوک
سه روز تموم شد رفتم اتاق شکنجه که با جسم بی جون دختره مواجه شدم فکر کنم اسمش ا/ت بود
دستاش رو باز کردم و برآید استایل بغلش کردم لحضه ای چشمم به صورتش خورد چه صورت ناز و زیبایی داشت بر خلاف وقتی که بیدار بود
بردمش تو اتاقی که براش آماده کرده بودم و به دکتر خبر دادم
کوک : حالش چطوره
جیمین : حالش خوبه بدن قوی ای داره زود به حالت عادی برمیگرده ولی بازم باید مراقبش باشید
کوک: باشه ممنون که اومدی
جیمین: خواهش من دیگه برم خدافظ
کوک : خدافظ
(بچه ها هم جیمین هم ته و شوگا باهم برای کوک کار میکنن و بهترین دوست های همن)
نشستم رو صندلی کنار تختش و بهش نگاه میکردم
هه کوچولو سختی های زندگیت تازه شروع شده این تازه اولشه(پوزخند)
که دیدم چشماش رو باز کرد
ویو ا/ت
به سختی چشمام رو باز کردم به دور و برم نگاه کردم که دیدم یه نفر کنارم نشسته چشمام تار میدید یه کم بعد که دیدم واضح شد دیدم همون عوضی ایه که منو به این روز انداخته
_لعنتی...اه چرا ....دست از سرم ...... اه بر نمی داری (با درد و لکنت)
کوک : هر چی تا الان زندگی کردی رو دور بریز زندگی تو از الان شروع میشه خودم شخصا میخوام بهت آموزش بدم تا یه مافیای بی نقص و جانشین من بشی
_چ...چییییییی (با حرص)
کوک : فعلا استراحت کن به محض این که حالت خوب شد تمرینات شروع میشه
و راستی فکر فرار به سرت نزنه چون بپا زیاد برات گزاشتم که حر حرکات رو به من گزارش میدم پس سعی نکن فرار کنی
بعد از حرفش بلند شد و رفت به دورم یه نگاه انداختم عجب اتاق بزرگو قشنگی بود تمام تم اتاق سیاه و خاکستری بود و خیلی هم خوش سلیقه چیده شده بود یعنی واقعا همچین اتاقی برام آماده کرده
ولی نمیتونم این جا بمونم باید فرار کنم........
۷لایک
۷کامنت
ته : ولی ارباب اون همین الان ۱۰۰ضربه شلاق رو تحمل کرده ۳روز بدون آب و غذا زیادی نیست
کوک : کاری که گفتم رو بکن
ته : اما اربا...
کوک : کاری که گفتم رو بکنننن (داد)
چیزی که گفتم رو تکرار کن
ته : ۳ روز بدون آب و غذا توی همین حالت بمونه
کوک : خوبه
بعد از اون جا بیرون اومدم که یونگی اومد سمتم
شوگا: ارباب اتفاقی افتاده چرا اینجا بهم ریختس (به خاطر مبارزه وسایل عمارت بهم ریخته)
کوک: دختری که میخواستم آموزش بدم رو پیدا کردم (و ماجرا رو برای شوگا تعریف میکنه)
شوگا: وای باورم نمیشه کاش بودم و با چشمای خودم میدیدم
کوک:میبینی، به زودی(پوزخند)
ویو ا/ت
حالم اصلا خوب نبود اون عوضی باضربه های محکمش منو به این روز انداخت حالا هم که ۳روز بدون آب و غذا اینجا زندانی شدم
باید از این جا فرار کنم ولی چطوری ..... باید صبر کنم تا حالم بهتر شه با مهارتی که من دارم خیلی راحت میتونم فرار کنم
فلش بک به ۳روز بعد
ویو کوک
سه روز تموم شد رفتم اتاق شکنجه که با جسم بی جون دختره مواجه شدم فکر کنم اسمش ا/ت بود
دستاش رو باز کردم و برآید استایل بغلش کردم لحضه ای چشمم به صورتش خورد چه صورت ناز و زیبایی داشت بر خلاف وقتی که بیدار بود
بردمش تو اتاقی که براش آماده کرده بودم و به دکتر خبر دادم
کوک : حالش چطوره
جیمین : حالش خوبه بدن قوی ای داره زود به حالت عادی برمیگرده ولی بازم باید مراقبش باشید
کوک: باشه ممنون که اومدی
جیمین: خواهش من دیگه برم خدافظ
کوک : خدافظ
(بچه ها هم جیمین هم ته و شوگا باهم برای کوک کار میکنن و بهترین دوست های همن)
نشستم رو صندلی کنار تختش و بهش نگاه میکردم
هه کوچولو سختی های زندگیت تازه شروع شده این تازه اولشه(پوزخند)
که دیدم چشماش رو باز کرد
ویو ا/ت
به سختی چشمام رو باز کردم به دور و برم نگاه کردم که دیدم یه نفر کنارم نشسته چشمام تار میدید یه کم بعد که دیدم واضح شد دیدم همون عوضی ایه که منو به این روز انداخته
_لعنتی...اه چرا ....دست از سرم ...... اه بر نمی داری (با درد و لکنت)
کوک : هر چی تا الان زندگی کردی رو دور بریز زندگی تو از الان شروع میشه خودم شخصا میخوام بهت آموزش بدم تا یه مافیای بی نقص و جانشین من بشی
_چ...چییییییی (با حرص)
کوک : فعلا استراحت کن به محض این که حالت خوب شد تمرینات شروع میشه
و راستی فکر فرار به سرت نزنه چون بپا زیاد برات گزاشتم که حر حرکات رو به من گزارش میدم پس سعی نکن فرار کنی
بعد از حرفش بلند شد و رفت به دورم یه نگاه انداختم عجب اتاق بزرگو قشنگی بود تمام تم اتاق سیاه و خاکستری بود و خیلی هم خوش سلیقه چیده شده بود یعنی واقعا همچین اتاقی برام آماده کرده
ولی نمیتونم این جا بمونم باید فرار کنم........
۷لایک
۷کامنت
۱۱.۸k
۲۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.