از دور دوستش داشتم
از دور دوستش داشتم
و با آن همه شلوغى
دوست داشتنم
به چشمش نمى آمد
صبح چشمانم را
به يادش باز ميكردم
و شب
روى هم ميگذاشتم
گاهى ميشد
ساعتها مينشستم
و از دور
تمام حركاتش را
زير نظر ميگرفتم
ميخنديد،
ميخنديدم
اخم ميكرد
درهم ميرفتم
بالاخره يک روز
دوست داشتنم را جمع كردم
تمام قد رو به رويش ايستادم
و يكجا به پايش ريختم
آنجا بود كه فهميدم
چرا دور بودن های نزديک را
بيشتر دوست دارند.
و با آن همه شلوغى
دوست داشتنم
به چشمش نمى آمد
صبح چشمانم را
به يادش باز ميكردم
و شب
روى هم ميگذاشتم
گاهى ميشد
ساعتها مينشستم
و از دور
تمام حركاتش را
زير نظر ميگرفتم
ميخنديد،
ميخنديدم
اخم ميكرد
درهم ميرفتم
بالاخره يک روز
دوست داشتنم را جمع كردم
تمام قد رو به رويش ايستادم
و يكجا به پايش ريختم
آنجا بود كه فهميدم
چرا دور بودن های نزديک را
بيشتر دوست دارند.
۸.۴k
۰۵ آبان ۱۴۰۰