رمان تنهایی پر هیاهو پارت ۱۰
_________________________________________
سری تکون دادم و به سمت میز کارم پا تند کردم.
اصلا حواسم به پرونده زیر دستم نبود فکرم خود به خود به سمت
اون کشیده میشد و دست خودم نبود
یعنی اونم هنوز بهم فکر میکنه اونم حالش مثل منه یا .....
یکی انگار درونم فریاد زد احمق اون رابطه رو خراب کرد
قطعا یکی رو دوست داره که تو رو نادیده گرفته
حس کردم با این تفکر یه سنگ بزرگ راه گلوم رو بست
از درد این بغض لعنتی داشتم دیونه میشدم
به زور بغض لعنتی رو قورت دادم
ساعتم رو دیدی زدم خدا رو شکر تایم اداری تموم شده بود .
وسایلم رو جمع کردم و از شرکت خارج شدم
و به سمت ماشین پا تند کردم .
وارد ماشین شدم و در رو بستم و به سمت خونه روندم .
ماشین رو پارک کردم و در رو دیدی زدم و از بسته شدنش مطمئن شدم
و رفتم داخل خونه و همین که در رو باز کردم بوی قرمه سبزی مستم کرد با صدای بلند
گفتم :سلاممممم ببینید پریسا خانم چه کرده همه رو دیونه کرده
دیگه وقت شوهر کردنته خانم خانماااا
گفت : خفه خفه همین رو میکنم داخل .... استغفرالله الله اکبر خدایا توبه گفتم: خواهر چرا جری میشی
گفت : بخدا میزنمت
گفتم : باشه بابا غلط کردم
گفت : برو لباس هاتو عوض کن بیا بشینیم
گفتم : اره میرم لباس عوض کنم بیام از شغل ایندت کمی بحرفیم
چشم هاش چهارتا شد ......
سری تکون دادم و به سمت میز کارم پا تند کردم.
اصلا حواسم به پرونده زیر دستم نبود فکرم خود به خود به سمت
اون کشیده میشد و دست خودم نبود
یعنی اونم هنوز بهم فکر میکنه اونم حالش مثل منه یا .....
یکی انگار درونم فریاد زد احمق اون رابطه رو خراب کرد
قطعا یکی رو دوست داره که تو رو نادیده گرفته
حس کردم با این تفکر یه سنگ بزرگ راه گلوم رو بست
از درد این بغض لعنتی داشتم دیونه میشدم
به زور بغض لعنتی رو قورت دادم
ساعتم رو دیدی زدم خدا رو شکر تایم اداری تموم شده بود .
وسایلم رو جمع کردم و از شرکت خارج شدم
و به سمت ماشین پا تند کردم .
وارد ماشین شدم و در رو بستم و به سمت خونه روندم .
ماشین رو پارک کردم و در رو دیدی زدم و از بسته شدنش مطمئن شدم
و رفتم داخل خونه و همین که در رو باز کردم بوی قرمه سبزی مستم کرد با صدای بلند
گفتم :سلاممممم ببینید پریسا خانم چه کرده همه رو دیونه کرده
دیگه وقت شوهر کردنته خانم خانماااا
گفت : خفه خفه همین رو میکنم داخل .... استغفرالله الله اکبر خدایا توبه گفتم: خواهر چرا جری میشی
گفت : بخدا میزنمت
گفتم : باشه بابا غلط کردم
گفت : برو لباس هاتو عوض کن بیا بشینیم
گفتم : اره میرم لباس عوض کنم بیام از شغل ایندت کمی بحرفیم
چشم هاش چهارتا شد ......
۸.۳k
۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.