چندپارتی

#چند_پارتی
#چند_پارتی_از_کوک
#مافیایی
#ادامه
#پارت_دو
مافیای جذاب
(ات) قصر خیلی بزرگی بود و همین، این مکان رو ترسناک تر می کرد چرا؟! چرامن؟! چراباید اون منو انتخاب میکرد؟!

سوالات مبهمی ذهن ات را درگیر خودشان کرده بود؛ فکر می کرد ک کوک یکی از دشمنای قدیمی پدرش بوده..ک حال می خواهد از طریق صدمه زدن به او انتقامش را بگیرد.
کوک رفتار خیلی بدی با ات داشت، هر بار ک ات کاری ک ازش خواسته بود را به ثمر نمی رساند، و یا به خوبی انجام نمی داد به شیوه ای تنبیه می شد

چند روز گذشت و رفتار کوک با ات همچنان در حال بدتر شدن بود
ات خواست فرار کند اما هر دفعه ی چیزی مانعش می شد
(ات)می تونستم فرار کنم، میتونستم ازاد شم ، هیچ چیزی نقشمو خراب نمی کرد
ولی این من بودم ک دست ب خراب کردن نقشم میزدم
هر بار می خواستم برم چهره ی کوک جلوم میومد با اینکه خیلی اذیتم می کرد ولی نمی خواستم ازش جدا شم
(کوک) من ات رو خیلی اذیت کردم و باعث شدم از من تنفر پیدا کنه اما دست خودم نبود این کارو می کردم ک ازم بترسه و بهم نزدیک نشه ولی باعث می شد ک فکر فرار ب ذهنش برسه

کوک بعد کمی فکر تصمیمی گرفت ک بعد از آن اتفاق جالبی افتاد؛ کوک دیگر ات را اذیت نکرد؛
او ب خاطر مافیا بودنش گمان می کرد ک ب ات اسیب می رساند
و ات فکر میکرد ک کوک همه جوره به او نیاز دارد ب هر دلیلی، شاید هم برای کمتر شدن احساس تنهایی!!
هر دوی انها عاشق شده بودن ، عاشق هم اما هیچ کدومشان از این موضوع مطلع نبودند
متاسفانه هر دو در بیان احساسات مشکل داشتن
ات از این موضوع خیلی تعجب کرده بود که چرا کوک دیگر او را اذیت نمی کند بالاخره رفت و از کوک سوالش را پرسید
ات: ی سوال د‌.داشتم
کوک: بگو، میشنوم
ات: چ.چرا دیگه مثل قبل باهام رفتار نمی کنی؟!

سکوت عجیبی فضای اتاق را دربر گرفت، کوک چند لحظه ای سکوت کرد و چیزی نگفت و ات هم از ترس جرعت نمی کرد ک چیزی بگوید یا اینکه برود


کوک: فک کردی حواسم تو این مدت بهت نبوده؟! فک کردی نمی دونم چندبار خواستی فرار کنی
نه! نه من حواسم ب همه هست
ات: پس چرا؟ چرا راهمو نبستی؟ چرا اجازه دادی فرار کنم؟
کوک:تو بگو چرا فرار نکردی؟ تو ک از من بدت میومد، خودت این و گفته بودی ک؛
پس چی شد، ها؟

این حرف ها باعث شد احساسی بین این دو پدیدار شود
ات: تو مانعم می شدی؛ هر بار خواستم برم چهره ی تو بود ک نمی ذاشت من برم...


جوابتو دادم حالا نوبت توئه
کوک: می دونی چرا اذیتت می کردم؟!
از همون روز اول ک دیدمت حس عجیبی نسبت بهت داشتم؛ ولی بخاطر خوشگلیت و صدای دلنشینت بود ک خریدمت، ب مراتب حسم بهت بیشتر شد، اذیتت می کردم برای اینکه تو ی وقت حس منو پیدا نکنی چون نمی تونم زندگی ک تو لایقیشو رو بهت هدیه بدم نمی خوام زندگیت بخاطر من خراب بشه

اشک های ات سرازیر شد و فضای غم آلودی را شکل داد با دیدن اشک های مرواریدی ات کوک هم ب گریه افتاد کسی ک حتی برای ی بار هم اشکی در چشمانش نبوده کسی ک هیچ وقت احساساتی نشده بود، حالا ب این روز افتاده
کوک: ات.. من دوست داشتم، دارم و خواهم داشت
ولی تو این حسو پیدا نکن، با من بودن برات بد تموم میشه، زندگیت تباه میشه ات، پس همین..همین الان از اینجا برو
ات:کوک من همین الانشم بهت حس دارم
با تو نبودن برام سختر از بودن با توئه، اصلا با تو بودن برام سخت نیست، حتی نمی تونم بهش فک کنم، خواهش می کنم الان ک عشقمو پیدا کردم اونو از من نگیر التماست می کنم
میخوای الان ک بهت دل بستم منو ترک کنی؟!
ی چیزی بگو لعنتی

کوک بدون اینکه چیزی بگوید، فقط رفت
ات: منم عاشقتم
نرو.. منو ترک نکن، چرا با من اینکارو می کنی

ناگهان کوک برگشت و ب سوی ات حمله ور شد او را محکم ب دیوار چسباند و باهم بوسه ای را اغاز کردن بوسه ای طولانی، اما با طعم غم بود‌. انگار ک هیچ وقت قرار نیست این بوسه خاتمه یابد.

بعد مدتی ک از هم جدا شدن با چشمانشان باهم حرف می زدند ات با چشمانی خیس ک اشک ها مانند ستارگانی در تاریکی می درخشیدند می گفت ک بیا رابطه ای شروع کنیم
ات: کوک لطفا ازم دور نشو میخوام پیشت بمونم خواهش می کنم نگو این اولین و اخرین بوسه ی ماست با هام حرف بزن چیزی بگو خواهش می کنم ترکم نکن
کوک : ات چطور میتونم عشق اول زندگیمو ترک کنم میخوام باهات باشم و بمونم بیا از الان شروعش کنیم و هیچ وقت پایانش ندیم

تمام
لایک کامنت فالو 💞💓
دیدگاه ها (۰)

#جونگکوک😍

#چند_پارتی#چند_پارتی_از_کوک#مافیاییمافیا ی جذابوقتی تو رو بر...

#تکپارتی_کوکوقتی می رید خریدعلامت ها : ات ° کوک ^^ ات( با...

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۲۷

رمان j_k

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط