روزی در نماز جماعت موبایل یه نفر زنگ خورد

روزی در نماز جماعت موبایل یه نفر زنگ خورد.
زنگ موبایل آن مرد ترانه ای بود.
بعد از نماز همه او را سرزنش کردند
و او دیگر آنجا به نماز نرفت.

همان مرد به کافه ای رفت و ناگهان قلیان از دستش افتاد و شکست.
مرد کافه چی با خوشرویی گفت اشکال نداره، فدای سرت...
او از آن روز مشتری دائمی آن کافه شد.

حکایت ماست:
جای خدا مجازات میکنیم،
جای خدا میبخشیم،


جای خدا نباشیم.
دیدگاه ها (۳)

میگن شبا فرشته ها،از آرزوی آدما،قصه میگن واسه خدا....خدا کنه...

پاییز جان!تمام نشو...جان تمام برگهای درمانده ای که دلت نیامد...

توانتخاب من نبودیسرنوشتم بودیتنها انگیزه ی ماندنمدر این زندگ...

در مسیر باد باش و بوسه هایم را بگیرتو همیشه شاد باش و غصه ها...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط